عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

هشت ماهگی

عروسک قشنگم ماهگیت مبارک پلک جهان می پرید دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد فرشته ای از آسمان فرود آمد عسلم بهترین آهنگ زندگیمان تپش قلب توست قشتگ ترین روزمان،روز شکفتنت دخترم ، برگ گلم دیروز هشتمین ماه زندگیت هم گذشت و وارد نهمین ماه از زندگیت شدی . چه روزهای شیرینی ، روزهای تلخ و شیرین. تلخی هایی که هر از گاهی پیش اومد تا بیشتر طعم شیرین تورو داشتنو بچشیم.من و پدرت به داشتنت ، بودنت افتخار می کنیم. عزیزکم روز به روز بزرگتر می شیو فرصت ما برای بودن در کنارت کمتر. به تو كه مي نگریم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينیم... در يكايك لحظه هاي بودنمان، برايت س...
24 مهر 1393

کودک شیرینم ؛ روزت مبارک

  شعار يونيسف در آستانه روز جهاني كودك: جهاني شايسته كودكان ؛ جهاني بدون خشونت     کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید جهان بی خنده های کودک معنا نخواهد داشت اگر کودک نبود نه پدر معنا داشت نه هیچ مادری بهشتی میشد هر کودک گلدانی است که از زیباترین گلدانهای معطر ، خانه ها را به نزدیکترین بهارها گره زده است این روزها اگر عاشقانه سپری میشوند به عشق بودن شماست دنیای کودکانه صمیمی تر...
17 مهر 1393

روزهای سخت بیماری

عسل نفسم  امروز اومدم تا از روزهای سختی که داشتیم برات بنویسم. عشق کوچولوی مامان چندشب پیش مثل همیشه ساعت های هشت و نه خوابت میومد و منم خوابوندمت و از بس خسته بودم من و بابا هم ساعت ده خوابیدیم.ساعت یازده شب به صدای گریه هات که با همیشه فرق داشت بیدار شدم.تا اومدم بغلت کردم داغی تنت حسابی مامانو ترسود .بهت شیر دادم و پوشکتو عوض کردم . یکی دو ساعتی بیدار بودیم و مدام بی تابی می کردی و منم تبتو اندازه گرفتم و دیدم تبت پایین نمیاد و بهت قطره دادم.یک ساعت بعد از قطره خوردن خوابیدی و من دیگه خوابم نمی برد و نگرانت بودم که چرا بی دلیل تب کردی اون هم اینقدر بالا .اول با خودم فکر کردم چون دیگه هوا سرد شده و شما هم اصلا موقع خواب نمی ذا...
14 مهر 1393

هفت ماهگی و مسافرت

دخمل طلای مامان سلام عزیزم .خیلی وقته نتونستم بیام و برات بنویسم آخه این مدت حسابی مشغول بودم.اول از همه با چند روز تاخیر هفت ماهگیت مبارک عمرم .جونم واست بگه یک هفته ای قبل از مسافرت سرماخورده شده بودی و البته خیلی خفیف بود و دکتر بهت دارو داده بود و نمی دونم از داروها بود یا مریضی که خیلی بداخلاقی می کردی و خوابت هم کمتر از قبل شده بود. تو این یک هفته بی خوابی های مامانو حسابی بیشترش کردی.از شش صبح که طبق معمول هر روز بیدار می شدی تا شب پنج دقیقه هم نمی خوابیدی حتی با وجود داروهای سرما خوردگی که خواب آور بودند و بدتر از همه اینکه تا صبح هم درست و حسابی نمی خوابیدی. غذاتو به زور و با دلدردی می خوردی و لاغر شده بودیو تو این مدت من کلی غصه ...
29 شهريور 1393

دخترم ،فرشته پاک خدا روزت مبارک

دخترم با تو سخن مي گويم گوش کن با تو سخن ميگويم زندگی در نگهم گلزاريست، و تو با قامت چون نيلوفر، شاخه پر گل اين گلزاری  من در اندام تو يک خرمن گل ميبينم، گل گيسو گل لبها گل لبخند شباب من به چشمان تو گلهای فراوان ديدم گل عفت، گل صد رنگ اميد، گل فردای اميد، گل فردای سپيد مي خرامی و تو را مينگرم چشم تو آينه ی روشن دنيای من است تو همان خرد نهالی که چنين باليدی؟ راست چون شاخه ی سرسبز، برومند شدی! همچو پر غنچه درختی همه لبخند شدی! تو گل شادابی، ای گل صد پر من، با تو در پرده سخن ميگويم، عشق ديدار تو بر گردن من زنجير است  و تو چون قطعه الماس درشتی کمياب، گردن آويز اين زنجيری، تا نگه...
5 شهريور 1393

عکس 13

سوغاتی های دختر گلم که مامانجونشینا براش از آستارا خریدند که خیلیم به دخترم میاد دست خوردن کار مورد علاقه عسلم مامان فدای وقتایی که خودتو لوس می کنی   ...
5 شهريور 1393

دخترم، هستی من

دخترم٬ ای همه هستی من یاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا بین آدمهایی , که همه سرد و غریبند باتو تک و تنها به تو می اندیشد وهمیشه دلش از دوری تو دلگیر است .... دخترم٬ ای همه هستی من ! یاد قلبت باشد,یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده و شب و روز دعایش این است , زیر این سقف بلند, هر کجایی هستی , به سلامت باشی و دلت همواره ,محو شادی و تبسم باشد ... دخترم٬ ای همه هستی من ! یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را همه ی هستی و رویایش را, به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد, لحظه ها را با تو , به خدا بسپارد ... دخترم٬ ای همه هستی من...
5 شهريور 1393

روز های گذشته

شیرینی زندگی مامان این روزها مامان باشگاه نمی ره چون مامانجونینا رفتن مسافرت و کسی نیست دخترمو پیشش بذارم. هر روز خاله اینازنگ می زنن از عسل عکس بفرست و من هم مدل به مدل عکس هاتو می برم و بعدش زنگ می زنن و کلی قربون صدقت می رن و به قول خودشون دوست دارن زودی برگردن و دلشون برات تنگ شده. این روزها از صبح که بیدار میشیم یه جورایی چسبیدم به کارهای خونه و انگاری خانه تکانی می کنم و از بس که مشغول کار و بازی باهاتم نمی فهمم چه جوری روزهامون شب میشه.چند وقت پیش ها با آرزو جون و بابایی رفتیم بازار چون من خرید داشتم و می خواستم لباس بخرم.ساعت های هشت ب دیگه بهانه گیریات شروع شده بود چون نزدیکای وقت خوابت شده بود. وقتی می رفتم اتاق پرو لباس هارو پرو ک...
2 شهريور 1393

نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست

امید زندگیم ؛ عسل در عجبم روزها چه زود از پی  هم می گذرند و تو روز به روز قد می کشیو بزرگتر می شوی .انگار هین دیروز بود که همه چیز را برای آمدنت مهیا می کردم برای فرشته ای که هیچ ازتو نمی دانستم.حال که به صورت ماهت می نگرم یاد آن روزهایی می افتم که چگونه صورت ماهت را تجسم می کردم. تمام دارایی من آنقدر عاشقت هستم که اگر تمام کلمات زیبای دنیا را کنار هم بگذارم باز هم ذره ای از عشق و محبتم را به تو گویا نیستند. به رابطه مان که می نگرم گاهی به این باور می رسم که من به وجود تو محتاج ترم ؛ به عطر تنت ، به آرامشی که در کنار ت تمام وجودم را فرا می گیرد.با تمام وجود هر سختی را برای بودنت ، داشتنت و ماندنت در کنارم به جان می خ...
1 شهريور 1393