عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

تولد دو سالگی

امروز چه روز خوبیه خونه شده چه روشن پر از صدای بچه هاست روز تولد من امروز همه دوستای من تو خونه ما هستن همه کنار همدیگه نزدیک من نشستن شمع هارو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشم کنار مادر و پدر همیشه پاینده باشم کاغذای رنگ و وارنگ تو خونه کرده غوغا بادکنکای جشنمون قشنگه قد دنیا دوستم به من هدیه داده  یه توپ رنگی رنگی هیچکی تا حالا ندیده هدیه به  این قشنگی پ.ن1:گل دختری اول ...
28 بهمن 1394

.: عسل عشق ما 2 سالگیت مبارک :.

در ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست چگونه بخوانمت که هیچ کلمه و جمله ای بیانگر احساسم به تو نیست دو سال گذشت ، من و پدرت چقدر خوشحالیم بخاطر این 730 روز داشتنت. دومین سالروز زمینی شدنت مبارک فرشته مهربونم.       ...
21 بهمن 1394

نماز خواندن های خاطره انگیز

نماز خواندن های من با وجود تو عالمی دارد. به وقت شلوعی و اذیت کردن هایت تا می گویم عسلک برویم و باهم نماز بخوانیم دخترک زودتر از من جلوی کشو منتظر است تا من جانماز یادگار روزهای خانه خدا را بیرون بیاورم و دخترک به نماز بایستد.لبخند است که بر روی لبانت کم کم جاخوش می کند .نماز پهن می شود و من مقنعه و چادر بهر سر به نماز می ایستم و تو لحظه به لحظه با خنده هایت همراهیم می کنی.قامت می بندم و تو مقابل من می ایستی و به رسم من سرت را پایین می اندازی و با حرکت لب و دهان من لبانت را تکان می دهی وو می خندی. کم کم شیطنت هایت شروع می شود و زیر چادر من می چرخی و بازی می کنی. هنگام رکوع چسبیده به پاهایم دراز می کشی تا نتوانم بنشینم چون می دانی هنگام سجده ...
10 بهمن 1394

طعم شیرین خنده هایت

می نشانمت روی پاهایم و چشمانت برق می زنند از خوشحالی.دستان سفید و کوچکت را میان دستانم می گیرم و بر روی چشمانت می گذارم و با دالی کردن بازی را شروع می کنیم . گاهی دستان ظریفت را در اختیار دستان من قرار می دهی و با دستهایت موهایم را بهم می ریزم و صدای خنده هایت فضای خانه را پر می کنند.انگشتان کوچکت با آن ناخن های لاک زده مادرکش را کف دست دیگرت می چرخانم و لی لی حوضک میکنم و تو که قلقلکت می آید ریسه می روی از خنده  و بعد به رسم مادر تکرارش می کنی و این بار این منم که می خندم.با دستان کوچکت که خودم را قلقلک می دهم و برای خنداندن بیشتر تو مثلا می خندم صورت مهتابیت قرمز می شود از زور خنده. انگشتانم که قدم رو می روند برای گرفتن و قلقلک داد...
10 بهمن 1394

پدربزرگ هم رفت

پدربزرگ هم رفت ، اما نمی دانم چرا در این هوای سرد کت و کلاه بافتنی اش را نبرد. دوچرخه اش هنوز کنار حیاط است .دیگر کسی شاهد نشستنش پشت آن کنده درخت چاروق دوزی نیست. شک ندارم غم نبودنت چشم های مردمان این شهرو کشور را نمناک کرده است. حسرت کیوی لحظه های آخر چطور به دلت ماند.رفتی و جوجه هایت را برای همیشه تنها گذاشتی . دستهای پینه بسته است خسته از دست و پنجه نرم کردن با چرم ها یکبار و برای همیشه آرام گرفتند. تندیست در میدان شهر هر رهگذر را به یاد مهربانی هایت می اندازد و چقدر جگرسوزاست برای ما. هنرمند مهربان و خوش آوازه من داستانهایت در گوشه گوشه قلب و ذهنم جا خوش کرده است. زانوان خمیده و آزرده ات آرام شده اند و در کنار تمام غم از دست...
5 بهمن 1394

شب یلدا

نازکم آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !! بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟ جوجه ها را بعدا با هم میشماریم  . . . یلدایت مبارک دردانه ...
5 بهمن 1394

دختر نازنینم روزت مبارک

دختر یعنی همدم دردهای مامان دختر یعنی دلسوزی واسه خستگیای بابا دختر یعنی صندوقچه اسرار برادر دختر یعنی رازدار خواهر دختر یعنی یه عالمه گریه های یواشکی دختر یعنی یه دل پردرد اما صورت همیشه خندون دختر یعنی خنده های از ته دل دختر یعنی ناز و ادا در آوردن های الکی دختر یعنی عشق ژست گرفتن و عکس گرفتن دختر یعنی پاکی و ظرافت دختر یعنی زاده شده از لبخند خدا لبخند کوچک خدا دوستت دارم ، روزت مبارک دخترم ...
9 شهريور 1394

این روزهای باتو بودن

نازنین مامان بعد از چندماه تاخیر بالاخره اومدم تا واست بگم البته عذرم موجهه.فرشته کوچک من اگر بخوام روز به روز این چندوقتو برات بگم باید ساعت ها بشینم و بنویسم برات و تاجایی که امکانش باشه همه چیو خلاصه می کنم . قندیلکم با چند  روز تاخیر هجده ماهگیت مبارک نفسم . خدارو هزاران بار شکر می کنم به خاطر داشتنت . دخترکم حالا هشت تا مروارید سفید و براق ( دندان های پیش مرکزی بالا و پایین و آسیاب دوم دو طرف بالا و پایین ) داری که به سختی در آوردی مخصوصا دوتا از دندونات به تب و اسهال دو روزه انداختت اما خداروشکر الان حالت خیلی خوبه .واکسین هجده ماهگی هم یکی از اون واکسن های سخت و دردناک بود الهی بمیرم برات که تا دو سه روز نمی تونستی پاتو...
9 شهريور 1394

پانزده ماهگی و اتفاقات اخیر

چراغ خونمون سلام بعد از چند هفته بالاخره اومدم تا سری به اینجا بزنم و واست بنویسم. جونم واست بگه تعطیلات روز پدر به همراه مامانجونینا شمال بودیم.یک روز تو آشپزخانه مشغول کار بودیم که دستتو از کابینت ها برداشتی و به سمت مامان رفتی بعدم های کوچولوتو برداشتی و به سمتم اومدی و اشک شوق  از چشمام سرازیر شد و هممونو حسابی خوشحال کردی.بابایی هم برای اینکه گل دختریمون راه بیفته واکر یا همون به قول قدیمیا خرک ساخت البته به شکل امروزیش و اسباب بازی هاتم داخلش می زاریم و شماهم میریو خرکو برمیداریو تو خونه راه میفتی و بعد هم سرگرم بازی با اسباب بازیهات میشی.مامان جونینا هم به مناسبت اولین قدم هات یک جفت کفش تابستونی واست خریدن.راستی دخترم با کلی ...
11 خرداد 1394