هفت ماهگی و مسافرت
دخمل طلای مامان سلام عزیزم .خیلی وقته نتونستم بیام و برات بنویسم آخه این مدت حسابی مشغول بودم.اول از همه با چند روز تاخیر هفت ماهگیت مبارک عمرم.جونم واست بگه یک هفته ای قبل از مسافرت سرماخورده شده بودی و البته خیلی خفیف بود و دکتر بهت دارو داده بود و نمی دونم از داروها بود یا مریضی که خیلی بداخلاقی می کردی و خوابت هم کمتر از قبل شده بود. تو این یک هفته بی خوابی های مامانو حسابی بیشترش کردی.از شش صبح که طبق معمول هر روز بیدار می شدی تا شب پنج دقیقه هم نمی خوابیدی حتی با وجود داروهای سرما خوردگی که خواب آور بودند و بدتر از همه اینکه تا صبح هم درست و حسابی نمی خوابیدی. غذاتو به زور و با دلدردی می خوردی و لاغر شده بودیو تو این مدت من کلی غصه خوردم واسه مریضیت.
هفدهم شهریور به اتفاق مامانجون بابا ، عمو جون و مادربزرگ بابا و مامان جون مامان ، خاله جون ، دایی جون ،مادربزرگ و دایی مامان رفتیم مسافرت.باباجون ها هم مرخصىشون جور نشد بىان.مسافرت خوبی بود شهر های شمال شهرهای خیلی قشنگی هستند.از ساری و بابلسر و رامسر و رشت و بنرانزلی و.....گذشتیم.دو سه شب آستارا موندیم و مشغول خرید و گشت و گزار شدیم.شب اول که فتیم بازار یکسره بغل مامانجون ( مامان ) بودی و خوابیده بودی و تو دست و پا که خسته می شدی گریه و بی تابی می کردی و به همین دلیل روز بعد مامانجون با ما بازار نیومد و تو و دایی عرفان پیش مامانجون خونه موندیدن. قربونت بشم دختر بد شانسم دست رو هر چیزی می ذاشتم واست بخرم سایز تورو نداشتند و همینارو هم به زور پیدا کردم.وقتایی که دریا برای شنا می رفتیم دو تا مادربزرگ ها و مامانجون (بابا) برای شنا نمیومدن و تو رو نگهت می داشتند. بعد از آستارا آخرین مقصد سرعین و اردبیل بود.نزدیک های ظهر رسیدیم سرعین و رفتیم آبگرم ایرانیان و تو هم پیش مامانجون (بابا)دو ساعتی موندی تا ما برگشتیم. نزدیک های عصر باد خیلی شدید شد و هوا سرد شد طوریکه تن همه مردم کاپشن کلاه بود و برای ما جالب بود که به فاصلله چند کیلومتر و در طی یک روز دو نوع آب و هوای کاملا متفاوت رو داشتیم.وقتایی که تو ماشین بودیم بعضی از روزها خیلی خوب می خوابیدی و بعضی از روزها هم موقع خواب بهانه گیری می کردی.روی پاهام یک تشک گذاشته بودم و یکسره رو تشک دراز کشیده بودی و بازی می کردی و بلند بلند از خودت صدا در می آوردی و به قول خودم آواز می خوندی و یکسره ب ب می گفتی.چشمت که به چراغ های پخش ماشین می افتاد دستتو دارز می کردی تا بگیریش . پاهاتم یکسره روی دنده می انداختی و بابا هم یکسره می گفت عسلو جابجا کن.فضول خانم تو رانندگی بابا هم سرک می کشی. تو مسافرت حسابی نون خور شدی و دیگه راحت نون و تو دستات می گیریو می خوریو راحت تیکه هایی که کنده می شه رو هم می خوری.دختر خوش خنده مامان تا چشماتو باز می کردی هرکیو می دیدی می خندیدی و حسابی با خنده هات دلبری کردی و همه رو مشغول خودت کردی.
هفت ماهگیتم آستارا بودیم.دختر گلم خیلی خیلی بازیگوش شدی .چند وقتیه روی دستا و پاهات بلند می شی و به قول خودم شنا می ری و چند روزی هم هست که پاهاتو تو شکمت جمع می کنی و یه کوچولو جلو می ری و سعی و تلاشتو می کنی که چهار دست و پا بری.سوپ و پوره سیب زمینی و خیلی خوب می خوری و دیروز برای اولین بار بهت زرده تخم مرغ دادم برعکس بچه های دیگه که به زور زرده تخم مرغ می خورن تو با اشتها می خوردی.آبمیوه برات آب سیب و هویج می گیرم و خیلی خوب می خوریش.بیسکوییت هم خوب می خوریو دوست داری.عاشق بازی با پارچه و پتو هستی و مثل پیشی ها خودتد همش می مالی به پتو بالشت.وقتایی که تو آشپزخانه کار می کنم و ماشین لباسشویی روشنه ساعت ها خیره خیره به ماشین نگاه می کنیو بعضی وقتا هم با حرکت لباس ها می خندی.
چند روز پیش رفته بودیم کنسرت.فکر می کردم خیلی گریه کنی .خوابیده بودی و از صدای بلند بیدار شدی ولی نترسیدی و گریه نکردی و برعکس بعد از یکم نق نق کردن با همون شلوغی و سر و صدا خوابیدی تو بغلم .آنیتاینا هم با مامانجونینا و دایی مامان باهامون بودند و برعکس تو آنیتا می ترسید و گریه می کرد و باباش مجبور شد از اول تا آخر کنسرت بیرون نگهش داره.قربونت بشم انقده خوبی ملوسکم.
دریای آستارا
تلکابین گردنه حیران
خانم بلا در حال لذت بردن از مناظر
قربون خنده های موش موشیت
خرید های دخترم
گردنه حیران و عسلی شکمو در تلاش برای خوردن شیربلال روغنی
جنگل گلستان و دختر خوشگله رو شونه های بابا جون
مامان فدای نون خوردنت
و اولین حوم رفتن عسل با بابایی در آستارا
قربون شنا رفتنت
قربونت بشم با این همه سر و صدای کنسرت اینقده ناز خوابیدی
پیشی مامان مشغول پتوبازی
دخترم بیسکوییت مادر دوست داره
نفس مامان محو تماشای شسته شدن لباس ها
نبینم اشکاتو واسه بستنی اینجوری گریه می کنی