عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

یازده ماهگی

1393/10/23 13:22
نویسنده : مامانى عسل
272 بازدید
اشتراک گذاری

گل نازم

روزها یکی پس از دیگری به پایان می رسند... 

می بینی؟! دست در دستان تو  تمام راه را رفتيم. شنیدم کسی میگفت: چشمانت را ببند!

اعتماد کن... به قیمت تمام روزهای رفته

چشم هایــم را بستم...اعتماد کردم...!

روزی... چشمانم را باز کردم؛

چیزی به نام " عشـــــق "در راهِ همپا شدنِ با تو ديدم 

چشم تیله ای من

نمیدانی چه روزهایی را با شوق دیدار چشمان تو سرکردم همانطور که قبل از آمدن تو رویایش را در سر پرورانده بودم و چه شبهایی را به شوق باز شدن دوباره چشمان تو به دنیا روز میکنم ..

میبینی ؟من هرروز بیشتر عاشق آن چشمان نازنینت میشوم ..آخر هیچکس اینطور عاشقانه به من نگاه نمیکند که تو مرا میبینی .نمیدانی چقدر لذت بخش بود وقتی که بار اول خندیدی وقتی که بار اول به سمتم آمدی فکرنمیکردم که آغازهمه روزم باشی

دخترم ،

ای که همه داشته ونداشته های مرا 4توبه تنهایی جوابی هستی نیکو...دنیای من گرد آمده درچشمان پرازخنده ات...کاش مراصدایی بود تافریاد کنم حسی را که روزها وماه هاست مرادرخودش غرق کرده

خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شود انگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی.

دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که ریش میشوم وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام.

از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد که توفرشته ای یا نه.....نمی دانم...اما همین بس که چشمهای خداوند میان دستهای من وتو پیداست.

من به خود میبالم که در این گوشه دنیا به امیدی زنده ام نه عشق هست نه آرزو چرا که عشق را هوس گرفته و آرزو را روزگار  ..... من به خود می بالم که در این گردی اعجاب انگیز به تو وابسته ام،

تو ساده اي ساده تر از بی رنگی،  پاکي پاکتر از یکرنگی به تو می بالم. عاشقترم آن لحظه که با شنیدن صدایم خنده بر لبانت جاری می شود.دوستت دارم اندازه دنیا،مادرانه ترين لحظه هاي امروزم همين لحظه است...همين لحظه كه با تمام جان عاشقم دوستت دارم را يواشكي به تو هديه ميكنم...تو خوب ميداني كه من تا همان لحظه كه قرار است نفس بكشم كنارت مي مانم. تازه اين شروع زندگي كودكانه ي تو ست. زندگي بايد براي تو روزها را نور  باران و شب ها را ستاره باران كند .

يازده ماه  گذشت با تمام خوبيها و بديها ، غمها و غصه ها ولي براي من بهترين ماه های زندگيم بود چون خداي من هديه اي به پاكي تو به من عطا كرد . حسابي توي روزمرگي هاي مامان و بابا جا باز كردي و شدي ركن اساسي روح و جسم و نفسم . قشنگترينم از امروز شمارش معكوس براي اولين تولدت شروع مي شه . الهي كه زنده باشي و صدمين جشن تولدت رو جشن بگيري نازنينم .

از شیطنت های این روزهات بگم که لحظه ای وقت آزاد برام نزاشتی.به هیچ وجه دیگه نمیشه یک جا نشوندت حتی برای غذا خوردن هم باید تبلیغاتی که برات ضبط کردم و بزارم تا کنارم بشینی و غذا بخوری.

مدام درحال گشتن جایی هستی تا با دست های کوچولوت ازش بگیری و بلند شی. میز ، مبل ، کابینت ، یخچال ، دراور ، روروئک و.... .

تمام ردیف مبل هارو چند بار طی می کنی و نگرانی من مبل های گردان هست که ازشون می گیریو میفتی. عاشق آینه فرگاز ، آینه دراور اتاق خواب  و بوفه هستی و البته جای دست های کوچولوت هرجای خونه که بگی هست و ازیک طرف من دستمال  می کشم و پشت سرمن تمام خونه رو می گردی و دوباره جای دست های کوچولوت خودنمایی می کنند. این روزها به راحتی و به هر نحوی شده خودت از جایی می گیریو بلند می شی و می شینی و از کنار دیوار و وسایل ها راه می ری ولی به تنهایی قدم بر نمی داری.

دیشب که حموم برده بودیمت وقتی داخل وان دراز کشیده بودی و بهانه می گرفتیو خودتو لوس می کردی و به حالت ناز کشیدن صورتتو ناز می کردیم یه دفعه دیدیم چشمای کوچولوتو بستیو داشتی می خوابیدی و با این کارت اینقدر مارو خندیدی که حد نداشت. این روزها اینقدر شیرین شدی که وقتی مشغول هر کاری هم باشیم باز به شکلی همرو به طرف خودت جذب می کنی. هر روز سنگ های داخل شومینه رو می ریزی بیرون و بازی می کنی.  چند تا خرابکاری کوچولو هم کردی ؛ مجسمه روی میزو انداختیو یک گوشش شکست؛ حالا وقتی داخل تختت می ایستی قدت به آویز موزیکال تختت می رسه و انداختی و یه تیکه اونو هم شکستی.

تمام وسایل خطرناکو از دم دستت برداشتیم تا خدای نکرده چیزیت نشه.

وقتایی که خوابت میاد خودتو لوس می کنیو بهم می چسبی و بعد از کلی شیطنت کردن وقتی برات لالایی می خونم و باهم می خندیم بالاخره می خوابی.

وقتی با جدیت تمام باهات حرف می زنم بلند بلند می خندی و اصلا هیچ حسابی از مامان نمی بری.

همیشه جات جلوی میز تلویزیونه و مشغول تلویزیون نگاه کردن می شی  و وقتی میارمت عقب و می نشونمت باز هم خودتو می رسونی به میز و دوباره کار خودتو می کنی. حالا دیگه داخل اتاق ها و آشپزخانه هم می ری حتی اگر چراغ خاموش باشه مخصوصا اتاق خودت .یا از روروئک و پیتکو پیتکوت  می گیریو بلند میشی یا بلند می شیو تا جایی که دستت می رسه اسباب بازی هاتو پایین می ریزی. وقتی بهت می گم عسل مامانو ناز کن اول یکی دوبار دستاتو رو صورتم می کشیو بعد ذوق می کنیو شروع می کنی محکم دستاتو روی صورتم می زنی.وقتایی که مشغول کارهای خونه ام و برات شعر می خونم خیلی خوشت میاد و خودتو به آشپزخانه می رسونی و بهم نگاه می کنیو شروع می کنی به خندیدن.

این روزها دیگه پست گزاشتن خیلی سخت شده یا بهم می چسبی و یا موس و کیبوردو دست می زنی و وقتی هم که از دستت می گیرم کلی گریه می کنی.

وقتایی که می خندی تمام اعضای صورتتو جمع می کنیو می خندی و بابا همیشه لاک پشت کوچولوی بابایی صدات میزنه. من و بابایی عاشقانه دوست داریم و به وجودت و داشتنت افتخار می کنیم.

جشنواره نی نی وبلاگ هم به پایان رسید و متاسفانه جز ده نفر اول نشدی و بین 122 شرکت کننده بیست و هشتمین نفر شدی . ولی خوب ما تمام تلاشمونو کردیم و عکس گرفتن ازت هم این روزها کار خیلی سختی شده ولی خوب اینم یک خاطره و چالش کوچیک تو زندگیت بود. کیک درست کردن مامان ، عکس گرفتن ازت ، کیک خوردنت که خودتو لباستو و خونرو با کیک یکی کرده بودی.

 

پسندها (9)

نظرات (10)

مامان بهی
24 دی 93 9:56
11 ماهگيت مبارك خانمي بله خاله بچه ها هر چقدر بزرگ تر بشن شيرين تر ميشن بذار حرف بزنه بعد ميبيني چقدر خوردني ميشه
مامانى عسل
پاسخ
مرسی عزیزم....واای اون روزها که بیاد حتما می خورمش
مامان مینای آرتین
27 دی 93 23:56
به به عسل خانم ببین چطدری تلویزیون نگاه میکنی... خیلی جذاب شدی عزیزم... وااای دختر خوشگلم تو بدون جشنواره هم نفر اولی تو خودت نمره بیستی عزیزم
مامانى عسل
پاسخ
مینای مهربونم نظر لطفته عزیزم
مامانی
28 دی 93 9:31
سلام ممنون که سر زدید ماشالله نی نی نازی دارید بازم بهمون سر بزنید
مامانى عسل
پاسخ
مرسی خانمی .خوشحال شدم شما هم به ما سر زدید بازهم منتظرتونم
**مامان ایلیار**
2 بهمن 93 15:33
سلام سلام، نی نی ما چقده بزرگ شده ماشالله، بوس بوس
مامان شیرین
5 بهمن 93 16:15
چه عسل خوشمزه ای خدا حفظش کنه من اگه دختر دار میشدم دوست داشتم اسمشو بذارم عسل تا دوتایی باهم بشیم شیرین عسل.
مامانى عسل
پاسخ
مرسی گلم.چه جالب خوب یک عسل هم بیار دیگه
مامان زهرا کوچولو
6 بهمن 93 22:23
پیشاپیش تولد یک سالگی دختر گلتونو تبریک می گم خیلی متن و نوشتتونو واسه دخترتون دوست داشتم یه جورایی حرف دلم بود به شیرین کاری های دخترتون هم که رسیدم خودمو با دخترم تصور کردم که با این وروجک خودم در اینده چه کنم
مامانى عسل
پاسخ
لطف داری عزیزم.فقط باید تجربه اش کنی تا بفهمی چقدر شیرین و لذت بخشه
خاله جون عسل
10 بهمن 93 17:41
فدای پرنسس کوچولوم بشم12روز دیگه دخملی یک ساله میشهایشالله همیشه لب کوچولوی خاله بخنده
مامانى عسل
پاسخ
مرسی خاله جونم که این روزها همیشه کنارمون بودی
مامان الیار
13 بهمن 93 8:01
عسل جون 11 ماه مبارک. ماشالله چه دختر نازی.. خدا حفظش کنه.
مامانى عسل
پاسخ
ممنون عزیزم
**مامان ایلیار**
19 بهمن 93 8:57
سلام عسل کوشولو، خوفی نی نی؟ چه خبرها نیستین؟
مامانى عسل
پاسخ
سلااام ما اومدیم .آره خاله جون خیلی سرمون شلوغ بود
خاله سانی
24 بهمن 93 18:54
11 ماهگی و همچنین یک سالگیت مبارک عزیز دلم ببخشید که دیر بهتون سر زدم مدتی نبودم..قربون دخملی اینقدر شیرین و بلا شده..چه عکسای خوشگلی هم گرفتین.کلاهشو ببین خدا چقدر نمکیش کرده
مامانى عسل
پاسخ
مرسی سانی جون خوشالمون کردی به یادمون بودی و بهمون سر زدی