دلبرک من این چند وقت خیلی کم وقت پیدا می کردم تا بیام و واست پست بذارم. عکس های این پست مروری بر خاطرات و اتفاقات جامانده است. از مهم ترین اتفاقات این بود که وقتی برای عمل چشم بابایی رفته بودیم مشهد تو ماشین متوجه شدم تب داری که تبتم خیلی بالا بود و لپ های نرم و لطیفت سرخ سرخ شده بود .تا وقتی که برگششتیم و رفتیم دکتر مدام با قطره و پاشویه و سعی می کردم کمی تن تب دارتو خنک کنم . دکتر گفت این بیماری از خانواده تبخال و ته گلو دونه های سفیدرنگی می زنه که درد و سوزش داره و تب بالا و باعث بی اشتهاییت میشه و خوشبختانه گوشهات درگیر نشده بود و بعد از دو روز تبت قطع شد و کم کم اشتهات داشت خوب می شد که یه شب وقتی بیدار شدم دیدم روی زمین خوابیدی و هم...