روز های گذشته
شیرینی زندگی مامان این روزها مامان باشگاه نمی ره چون مامانجونینا رفتن مسافرت و کسی نیست دخترمو پیشش بذارم. هر روز خاله اینازنگ می زنن از عسل عکس بفرست و من هم مدل به مدل عکس هاتو می برم و بعدش زنگ می زنن و کلی قربون صدقت می رن و به قول خودشون دوست دارن زودی برگردن و دلشون برات تنگ شده. این روزها از صبح که بیدار میشیم یه جورایی چسبیدم به کارهای خونه و انگاری خانه تکانی می کنم و از بس که مشغول کار و بازی باهاتم نمی فهمم چه جوری روزهامون شب میشه.چند وقت پیش ها با آرزو جون و بابایی رفتیم بازار چون من خرید داشتم و می خواستم لباس بخرم.ساعت های هشت ب دیگه بهانه گیریات شروع شده بود چون نزدیکای وقت خوابت شده بود. وقتی می رفتم اتاق پرو لباس هارو پرو کنم تورو هم با آینه های داخل مغازه ها مشغولت می کردن و موقع بیرون اومدن از مغازه مکافاتی داشتیم باهات چون تا از آینه ها دورت می کردن و گریه می کردیو مغازه هارو رو سرت می ذاشتیم همه رو به خودت می خندوندی.خلاصه دیگه بی خیال شدم و از پاساژ اومدیم بیرون و چشمم به بستنی قیفی افتاد و به بهانه تو بابایی برامون بستنی قیفی خرید وانگار خدا منتظر بود ما بستنی هارو بگیریم و شیر آسمونو باز کنه و خیس آب بشیم. بله یک بارونی گرفت که بیا و ببین .گریه های تو از یک طرف ، بستنی قیفی در حال آب شدن از یک طرف ، بارون شدید و فاصله تا ماشین هم از طرف دیگه.وقتی رسیدیم به ماشینو سوار شدیم سر و وضع دیدنی داشتم و خودم حسابی خندم گرفته بود.بله دیگه اینم بازار رفتن و بستنی خوردن با مشقت.
این روزها بهت فرنی و حریره بادوم می دم و یک بار هم پوره هویج خوردی.از بعد واکسن زدن خیلی بداخلاق شدیو مدام بهانه می گیریو گریه می کنی و وقتایی که خیی بداخلاقی غذا هم نمی خوری.بعضی وقت ها بهت غذا میدم تو دهنت طولانی نگه می دارو نمی خوری و بعدا حالت بد میشه و خلاصه که منو فیلم کردی حسابی.
خیلی بازیگوش شدیو مدام شیطنت می کنیو دلت میخوام چشم ازت برندارم و بازی کنم باهات.دیروز وقتی بهت غذا می دادم تو دهنت نگه می داشتیو تا می گفتم به بهتو قورت بده می خندیدیو تا قاشقتو میاوردم طرف دهنت از ته دل با صدا می خندیدی.وقتایی که دستاتو می گیرمو را می برمت تا از بالای سرت نگاهت می کنم و دالی می کنم ذوق زده می شیو تند تند قدم بر میداریو انگاری می خوای فرار کنی تا من نگیرمت اما خبر نداری که دستای کوچولوت تو دستای مامانه.قربونت بشم که اینقده شیطون و بازیگوش شدی بندانگشتی من.
خانم خانما مشغول غذا خوردن و سر به سر گذاشتن و بازی با مامان
خرگوش کوچولوی من با موهای خرگوشیش
قربونت بشم اینقدر با توپت قشنگ بازی می کنی
فدای خنده های نمکیت