هشت ماهگی
عروسک قشنگمماهگیت مبارک
پلک جهان می پرید دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد فرشته ای از آسمان فرود آمد
عسلم بهترین آهنگ زندگیمان تپش قلب توست قشتگ ترین روزمان،روز شکفتنت
دخترم ، برگ گلم دیروز هشتمین ماه زندگیت هم گذشت و وارد نهمین ماه از زندگیت شدی .
چه روزهای شیرینی ، روزهای تلخ و شیرین. تلخی هایی که هر از گاهی پیش اومد تا بیشتر طعم شیرین تورو داشتنو بچشیم.من و پدرت به داشتنت ، بودنت افتخار می کنیم.
عزیزکم روز به روز بزرگتر می شیو فرصت ما برای بودن در کنارت کمتر.
به تو كه مي نگریم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينیم...
در يكايك لحظه هاي بودنمان، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنیم.
دوستت مي داریم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياريمان كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزیم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهیم...
شیطنت های دخترم این روزها خیلی زیاد شده و مدام دلش می خواد دستشو از یک جا بگیره و بایسته و دور و برشو نگاه کنه و حالا حالا ها هم خسته نمی شه.بعضی وقت هام سرشو خم می کنه و به پاهاش نگاه می کنه و ذوق می کنه و صدا در میاره.
میونه عسل جونی با نشستن اصلا خوب نیست و خدا می دونه دو روز دیگه که راه بره چقدر شلوغی کنه و اینور اونور بره و آتیش بسوزونه.
اصلا دلش نمی خواد جای خوابش تنگ و بسته باشه .دوست داره یکسره غلت بزنه و بیشتر رو شکم بخوابه اونم این شکلی.
و این روزها من و عسل خانم سر غذا خوردنش سر جنگ داریم و اصلا لب به غذا نمی زنه و شیر هم کم می خوره و مدام بی تابی می کنه و مامان هم از صبح تا شب مشغول عوض کردن پوشک و لباس های عسله.نمی دونم چرا؟؟؟وزنت هم که شده 6600گرم و طبق معمول رو صدک سوم نمودار رشدی.