عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

نوروز1394 مبارک

عسلم  دخترم از خواب برخیز        شکرخندی بزن شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ناز                   بهار آمد تو هم با او بیامیز ***************************** عسلم دخترم آغوش واکن          که از هر گوشه گل آغوش واکرد زمستان ملال انگیز بگذشت            بهاران خنده بر لب آشنا کرد **************************** عسلم دخترم صحرا هیاهوست      چمن زیر پر و بال پرستوست کبود آسمان همرنگ دریاست         کبود چشم تو زیباتر از اوست ***************************** عسلم...
16 فروردين 1394

دل تکونی و روزهای آخر سال

دختر دردونه مامان. تمام این حرفها و پستهارو قبل عید آمادهه کرده بودم باید اون موقع برات می گذاشتم اما انقدر سرم شلوغ بود که فرصت نشد به موقع برات پست بذارم. دخترم.... داره بهار میاد...دل تکونی از خونه تکونی واجب تره دلتو بتکون...از حرفها...از بغضا...از آدما... دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال یادش دلتو به درد آورد.... از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود... از نفهمیدن اونایی که همیشه فهمیدیشون... دلتو بتکون از کوتاهیهای خودت... اگه با یه"ببخشید!من مقصر بودم"یکی رو آروم میکنی...آرومش کن.... دلتو بتکون... یه نفس عمیق بکش....سلام بده به بهار به اتفاقای خوب... من دلمو تکوندم....تو هم بت...
16 فروردين 1394

آتلیه یک سالگی

دختر خوش خنده مامان دو هفته بعد از تولدت با باباجون و خاله جون دختر گلمونو بردیم آتلیه . قبل از اینکه پروژکتورهارو روشن کنن من مشغول آماده کردن لباسهات بودم و بابایی هم برای اینکه به محیط عادت کنی گذاشتت کنار دکور ها و با هات بازی می کرد و ازت چندتای عکس گرفت شما هم خیلی خوشحال بودی و می خندیدی. به محض اینکه لباسهاتو تنت کردم و پروژکتورها روشن شد مات و مبهوت فقط حواست به نورها بود و چند نفری هرچی تلاش کردیم نتونستیم خنده روی لبات بیاریم.البته به گفته آقای عکاس همین که گریه نمی کردی خیلی خوب بود. خلاصه بعد از چند دست لباس عوض کردن و چند مدل عکس عسل خانم هنوز هم خنده روی لباش نیومده بود و دیگه حسابی کلافه شده بود و شروع کرده به گریه.ماهم دیگه ...
15 فروردين 1394

اولین آرایشگاه

قندیلک مامان ببخش که خیلی دیر اومدم تا برات بنویسم.دو سه روز قبل از عید تو یه روز قشنگ بارونی بامامان و خاله جون رفتیم آرایشگاه دخترعمه مامان (میناجون) تا موهای خوشگلتو کوتاه و مرتب کنیم. اولش که خوب بودی و می خندیدی به محض اینکه قیچی به موهات خورد شروع کردی به تکون خوردن و گریه کردن .آخراش جوری شده بود که دیگه به هیچ وجه نمی شد روی صندلی نگهت داشت و از مجبوری مینا جون تو بغلم در حال راه رفتن موهاتو کوتاه کرد.به هر شکلی که بود بالاخره موهاتو کوتاه کردیم و تلاشمون موفقیت آمیز بود و در نهایت گل بودی گل تر شدی. عسلی نگو یه دسته گللللللللل ...
15 فروردين 1394

عسل گلی سیزدهمین ماهگردت مبارک

تربچه من یک ماه دیگر هم گذشت و یک ماه بزرگتر شدی و به همین نسبت شیطنت هات هم بیشتر شده.       از شیطنت هات برات بگم عزیز دلم. این روز ها از هر جایی بابا می ریو خطرناکتر شدی و نگرانی های من هم روز به روز بیشتر. تازگیا از هر جایی بالا می ری. از تخت ما و ماشینت بالا می ری و موقع برگشت خدا می دونه اگر کسی پیشت نباشه چکار می کنی. وقتی میری داخل اتاقت تا جایی که بتونی اسباب بازی هایتو بهم ریزی و می ری روی عروسک هات تا دستت به اسباب بازی های عقب تر برسه و صحنه ای که هر روز مامان باهاش مواجه می شه عاشق طرز قورباغه ای نشستنتم مخصوصا وقتایی که شیشتو هم دست...
25 اسفند 1393

رویش اولین مروارید و تولد یکسالگی

زیبای من  تو دختر متولد شدی برای همیشه پاک بودن تو دختر متولد شدی برای همیشه زیبا بودن تو دختر متولد شدی برای لطیف بودن تو دختر متولد شدی برای عشق ورزیدن تو دختر متولد شدی برای محبوب بودن تو دختر متولد شدی برای مهربان بودن تو دختر متولد شدی برای تحسین شدن...تحسین کردن تو برای همه این خوبی ها دختر متولد شدی،برای به وجود آوردن لبخند زیبای پروردگار،رضایت پدر و دعای مادر تو بهترین هدیه خدا به ما هستی تو همانی هستی که با خلق شدنت قلب خدا را از شوق لرزاندی و او را با تمام عظمتش در قلب پاک خود گنجاندی تو هدیه هایی را از خالقت به امانت ...
28 بهمن 1393

دختر دوست داشتنی من تولدت مبارک

روزی که به دنیا آمدی،من متولد شدم...از آن روز هم دخترم شدی و هم همه چیزم... دختر آسمانی من جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیدار منی... گوشه دلم روز به روز را با نگاه رو به تکامل تو آغاز می کنم... سپاس خدایی که گیلاس باغ بهشت را به من عطا کرد... سایه خدای عشق بر قلبت مدام دخترم...   امروز برایم تکرار آن روز فراموش ناشدنی است... روزی که پلک جهان می پرید دلم گواهی می داد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد... و لحظاتی بعد  فرشته ای از آسمان فرود آمد در دامان من دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه ...
28 بهمن 1393

یازده ماهگی

گل نازم روزها یکی پس از دیگری به پایان می رسند...  می بینی؟! دست در دستان تو  تمام راه را رفتيم. شنیدم کسی میگفت: چشمانت را ببند! اعتماد کن... به قیمت تمام روزهای رفته چشم هایــم را بستم...اعتماد کردم...! روزی... چشمانم را باز کردم؛ چیزی به نام " عشـــــق "در راهِ همپا شدنِ با تو ديدم  چشم تیله ای من نمیدانی چه روزهایی را با شوق دیدار چشمان تو سرکردم همانطور که قبل از آمدن تو رویایش را در سر پرورانده بودم و چه شبهایی را به شوق باز شدن دوباره چشمان تو به دنیا روز میکنم .. میبینی ؟من هرروز بیشتر عاشق آن چشمان نازنینت میشوم ..آخر هیچکس اینطور عاشقانه ...
23 دی 1393