روزی دیگر
نفس مامان امروز اومدم تا دوباره از روزهایی که گذروندی برات بنویسم عزیزم. شنبه این هفته تولد خاله جون بود ؛در اصل یکشنبه یعنی هشتم تیر تولدش بود و چون روز اول ماه رمضان بود شنبه تولد گرفتیم. اون روز از صبح خیلی بداخلاق شده بودی و نمی دونم جاییت درد می کرد که مدام گریه می کردی و نمی خوابیدی اصلا تا ساعت های شش و هفت عصر همینطور گریه می کردی و بعد اون یه ذره آرومتر شده بودی و تا ساعت های یازده که برگشتیم خونه نمی خوابیدی .با اینکه اون روز اصلا لالا نکرده بودی ساعت دوازده به زور و بلا خوابوندمت. تو عکس هایی که موقع تولد ازت گرفتیم خیلی خوشگل شده بودی و چشای خوش رنگت مثل چشای پیشی ها برق می زد. دو هفته ای می شه که بابا امتحاناش شروع شده و ا...