عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

روزی دیگر

نفس مامان امروز اومدم تا دوباره از روزهایی که گذروندی برات بنویسم عزیزم. شنبه این هفته تولد خاله جون بود ؛در اصل یکشنبه یعنی هشتم تیر تولدش بود و چون روز اول ماه رمضان بود شنبه تولد گرفتیم. اون روز از صبح خیلی بداخلاق شده بودی و نمی دونم جاییت درد می کرد که مدام گریه می کردی و نمی خوابیدی اصلا تا ساعت های شش و هفت عصر همینطور گریه می کردی و بعد اون یه ذره آرومتر شده بودی و تا ساعت های یازده که برگشتیم خونه نمی خوابیدی .با اینکه اون روز اصلا لالا نکرده بودی ساعت دوازده به زور و بلا خوابوندمت. تو عکس هایی که موقع تولد ازت گرفتیم خیلی خوشگل شده بودی و چشای خوش رنگت مثل چشای پیشی ها برق می زد. دو هفته ای می شه که بابا امتحاناش شروع شده و ا...
11 تير 1393

واکسن چهار ماهگی

عزیز دردونه مامان سلام طبق معمول مامان نتونست به موقع بیاد و برات بنویسه. دختر عزیزم پنج شنبه هفته پیش همونطور که گفتم مامان جون اومد و باهم رفتیم برای کنترل و واکسنت. وقتی اونجا رسیدیم مثل همیشه اول قد و وزن و دور سرتو اندازه گرفتند.قدت 62 cm  و دور سرت 42 cm  و وزنت 5200گرم بود که همه چیزت خیلی خوب بود و فقط وزنت مامانو نگران کرد که خیلی کم وزن اضافه کرده بودی. وقتی رفتیم پیش خانم دکتر مدام گریه می کردی و تا مامان جون گذاشتت رو تخت و خانم دکتر گوشیشو گذاشت رو قلبت یه دفعه ساکت شدی و شروع کردی به خندیدن.خانم دکتر از کارت خنده اش گرفته بود و گفت معلومه دختر بازیگوشیه.بعد از معاینه گفت دختر سالم و زرنگ و بازیگوشی هست...
29 خرداد 1393

چهار ماهگی

عزیز دردونه مامانی سلام قند عسلم چند روزی می شه که واست چیزی ننوشتم و الان انقده حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم. اول از همه فرشته قشنگم چهار ماهگیتو بهت تبریک میگم .دختر گلم  امروز چهار ماهه شد .قند عسلم ماشالله هزار ماشالله روز به روز شیطون و بازیگوش تر میشی.فقط منتظری که یکی بیاد و باهات بازی کنه  آخه دخترم عاشق بازی کردنه.اما تا دلت بخواد هنوز از حموم رفتن بدت میاد و تا حس می کنی که توی حمومی شروع می کنی به جیغ زدن و گریه کردن و تا لباس تنت می کنمو مطمئن میشی که دیگه تموم شده ساکت و آروم میشی و وقتی از حموم میای بیرون از بس گریه کردی هلاک و بیحال میشی.ببین اصلا اعصاب نداری فکر کنم یکی از اون مرواریده...
22 خرداد 1393

همسری تولدت مبارک

همسرم ؛ چون دوستت دارم حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد ، من می سوزم پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد ،من زرد می شوم چشمان قهوه ایت که از کوچه می گذرد ، عاشقت می شوم و تا کفش های رفتنت جفت می شود ، غریب می مانم و تنها وقتی گریه ای گمان نبرم در تو ، من سبز می مانم که نیلوفرانه دوستت دارم ، نه مانند مردمانی که دوست داشتن را به عادتی به ارث برده اندو با طعم غریزه نشخوار می کنند من درست مثل خودم هنوز و همیشه دوستت دارم و این بار بیشتر از همیشه ، از ارتفاع به چشمان تو و کودکمام بوسه می زنم... و از تو متشکرم... برای تمام وقت هایی که مرا به خنده واداشتی برای تمام وقت هایی که به حرفهایم گوش دادی ...
17 خرداد 1393

سه ماهگی

قندعسل مامان سلام می دونم دیر اومدم اما خوب به مامانحق بده دیگه سرم شلوغ بود و وقت نکردم بیام و واست بنویسم. دختر گلم سه ماهگیت هم مثل یک ماهگی مشهد بودیم و سه روز هتل آبان بودیم به همراه مامانجونینا(مامان بابا). دخترم این چند روز یه جورایی مامانو با اون گریه های ترسناکت اذیت کردی. بازار رفتیم و چندتا لباس خوشگل هم lمامانجون واست خرید دستش درد نکنه خیلی بهت میاد. دقیقا روز بیست و دوم که سومین ماهگردت بود من و تو ومامان جون رفتیم حرم و وقتی زیارت کردم تو رو هم بردم نزدیک ضریح امام رضا و دستای کوچولوتو به ضریح کشیدم و بعد دستای خودم و به صورت مثل ماهت کشیدم. دقیقا روز سه ماهگیت اولین زیارتت رفتی گل مامان. دخ...
31 ارديبهشت 1393

تولد

سلام خانوم بلا امروز اومدم طلاهایی که موقع به دنیا اومدنت واست خریدنو بذارم تا بزرگ شدی ببینی ماشالله کلی طلا داریو اینجوری پیش بره از مامان هم طلاهات بیشتر می شه .خوب شاهزاده خانوم این سرویس نیم ستو مامان جون مامان واسه به دنیا اومدنت خرید و وان یکادو هم عید که رفتیم خونشون به لباست زد تا خدای نکرده دخترمو چشم نکنند.وان یکاد دیگه هم هدیه خاله مامان بود.دوتا النگوها هم هدیه مامان بزرگ و خاله بابایی بود.گوشواره های گوشتم هدیه دوتا دایی بابا بود و چون واسه گوشهای ظریفت بزرگ بد با بابایی عوض کردیم و اینهارو واست خریدیم. البته این وسط مامان هم از مامان جون بابا یه نیم ست هدیه گرفتو بقیه اقوام و دوستان هم پول نقد هدیه دادندو  بابایی هم...
31 ارديبهشت 1393

دل درد

همه زندگی مامان سلام دخترم آخه چرا اینقدر گریه می کنی؟! دل کوچولوت درد می کنه مامانی؟ آره دخترم جونم واست بگه که این دل دردات مارو دیوونه کرده و همش گریه می کنی.همه میگن طبیعیه و بعد از چهار ماه خوب می شه ؛ یعنی می شه؟؟ نمی دونی مامانی بعضی وقتها از دل درد اینقده بد گریه می کنی که دلم میخواد بترکه که نمی تونم کاری برات بکنم دخترم .اینقده از اینور خونه به اونور خونه تورو رو دستم می گرفتم که دستهام درد می گرفت اما تو انگار که آروم می شدی همون شکلی خوابت می برد  اما تا جا به جات می کردم گریه می کردی ؛ آخه تن کوچولوت اونجوری اذیت می شد مامانی. خلاصه که فیلمی کردی من و باباییو . عادت کردی جدیدا وقتایی که دل درد داری یا بدقل...
4 ارديبهشت 1393

واکسن دوماهگی

قند عسل مامان سلام عجب هفته ای بود هفته قبل ها مامانی دختر کوچولوی مامان شنبه هفته پیش من وتو و مامان جون و دایی عرفان رفتیم تا واکسن دوماهگی دخترمو بزنیم . اولش که قد و وزنتو چک کرد و وزنت شده بود 4400 کیلوگرم و قدت هم 55 و دور سرت هم شده بود 38 . بعد از اینکه قطره فلج اطفال و بهت دادند تا بخوری به ران دوتا پات واکسنتو زدند و یه دفعه زدی و زیر گریه و کم مونده بود اشک منو دربیاری و بعد مامانجون لباساتو تنت کرد و رفتیم خونه مامانجونینا و تا خونه خوابیدی. بیدار که شدی یه کوچولو شیر خوردی و قطره  استامینوفن بهت دادم و به چرت کوچولو زدی و بعدش بیدار شدی و دیگه ساکت نشدی .خودتو هلاک کردی مامان جون از بس گریه کردی .امان از دست...
1 ارديبهشت 1393

نوروز1393

دختر کوشولوی مامانی دوباره اومدم تا برات از عید بگم. دخترم عید امسال خیلی کم پیش میومد که خونه باشیم و مدام خونه این و اون دعوت بودیم.عید خیلی خوبی بود همه دور هم جمع بودیم و این 15 روز تعطیلی تو یه چشم بهم زدن تموم شد.بهار امسال طبق معمول با زمستون جاشو عوض کرده بود و هوا سرد بود و من همش نگران این بودم که نکنه خدای نکرده دخترم سرما بخوره اما از اونجایی که مامانی بدجور سرماخورده شد تو هم از من گرفته بودی و همش بدنت درد می کرد و مامان بیشتر از حال خودش نگران دخملی گلم بودم و خدارو شکر زودی بهتر شدی. دخترم این عیدی به غیر مهمونیا همش تولدم بودیم ؛ دوم فروردین که تولد مامان جون مامان بود و چهارم هم تولد باباجون بابا ، هفتمم که تولد ...
30 فروردين 1393