سه ماهگی
قندعسل مامان سلام
می دونم دیر اومدم اما خوب به مامانحق بده دیگه سرم شلوغ بود و وقت نکردم بیام و واست بنویسم.
دختر گلم سه ماهگیت هم مثل یک ماهگی مشهد بودیم و سه روز هتل آبان بودیم به همراه مامانجونینا(مامان بابا). دخترم این چند روز یه جورایی مامانو با اون گریه های ترسناکت اذیت کردی. بازار رفتیم و چندتا لباس خوشگل هم lمامانجون واست خرید دستش درد نکنه خیلی بهت میاد.
دقیقا روز بیست و دوم که سومین ماهگردت بود من و تو ومامان جون رفتیم حرم و وقتی زیارت کردم تو رو هم بردم نزدیک ضریح امام رضا و دستای کوچولوتو به ضریح کشیدم و بعد دستای خودم و به صورت مثل ماهت کشیدم. دقیقا روز سه ماهگیت اولین زیارتت رفتی گل مامان.
دخترم حالا خیلی بازیگوش تر شدی و تا بهت نگاه می کنم میخندی چه برسه که باهات حرف بزنم و بازی کنم. وقتایی که بابا از سر کار میاد و خوابی همش دلش می خواد بیدارت کنه و تو هم که با کوچکترین صدا بیدار می شی و تا باهات حرف می زنه و می خندی کلی ذوق می کنه.وقتی نگهت می دارم و بهت میگم پاپا کن تند تند زانوهاتو تا می کنیو قدم بر میداریو پاپا می کنی.کم کم دیگه می خوای برگردی رو شکم . تو خونه وقتایی که باهم تنهاییمو بابایی نیست تا از کنارت بلند میشم می زنی زیر گریه آخه ماشالله خیلی بازیگوش شدیو همش میخوای یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه.وقتایی که لالا داری خیلی بداخلاق می شیو بعضی وقتا خیلی بد گریه می کنیو مدام چشماتو می مالی و فقط وقتی تو بغلم می گیرمت آروم می شیو خوابت می بره.شیرینی زیندگیمون روز به روز با وجودت زندگیمون شیرین تر می شه و من و بابا با دیدن خنده ها و صداهای قشنگی که درمیاری و تمام حرکاتت کلی ذوق می کنیم و خدارو شکر می کنیم.
سه ماهگیت مبارک ماه من.