شش ماهگی
عسل نازنینم شش ماهگیت مبارک
بله عشق مامان امروز شش ماهه شدی و شکر خدا روزها به سرعت سپری می شن و دختر گلم روز به روز بزرگتر میشی. از شیطونیات بگم که ماشالله انقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که نمی تونم وصف کنم.مدام خنده روی لب های خوشگلته و حتی وقتی باهات بازی نمی کنیم و فقط به صورت هامون نگاه می کنی می خندی.بابایی که دلش طاقت نمیاره چند ساعتی که سر کاره.حسابی همه رو به خودت وابسته کردی.با دست و پاهات خیلی خوب بازی می کنی.اسباب بازی های موزیک دار خیلی دوست داری . این چند بار آخر که حموم بردمت اصلا گریه نکردی برعکس قبلا که صدای گریه هات تا چهار تا خونه اونور تر می رفت.
خیلی بازیگوش شدی و فقط دوست داری یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه.از بس کنارم خوابیدی شبایی که تو گهواره کنار تختمون می ذارمت انقدر خودتو جابجا می کنیو نق نق می کنی که مجبور می شم بیارمت کنار خودم تا بخوابی.فکر کنم عادت کردی کنارم بخوابی.خدا می دونه وقتی بری تو تختتو اتاقت چه کار می کنی.
امروز صبح با گل دخترم و مامانجون و دایی عرفان رفتیم تا واکسن شش ماهگیتو بزنیم و چک آپ هم بشی. وزنت 6 کیلو گرم و قدت هم 64 سانتیمتر و دور سرت هم 43 بود.خیلی بد بود واکسن زدن انقدر همون لحظه گریه کردی که دلم خون شد و دایی عرفان ورد زبونش شده بود چرا عسلو آخ می کنیو طفلی دلش بهت می سوخت و خدارو شکر حداقل تا شش ماه دیگه خبری از واکسن نیست.
بعد از واکسن با مامانجون رفتیم خونشون تا یه مقدار آرومتر بشی و بعد بیایم خونه.بابایی مدام زنگ می زد و حالتو می پرسید عزیزم.نسبت به واکسن های قبلیت کمتر بی تابی کردیو بچه خیلی خوبی بودی و قطره هاتو مرتب بهت می دادیم تا تبت بالا نره.از دیروز غذا خردنو شروع کردی و اولین غذایی که خوردی فرنی با نشاسته بود تا برات خیلی سنگین نباشه و خدارو شکر اصلا خودتو بد نکردیو همشو خوردی.بعد از واکسن زدن هنوز بی تابی هات شروع نشده بود و ماهم از فرصت استفاده کردیم و بهت فرنی با آرد برنج دادیم که خدارو شکر اینو هم راحت خوردیو وقتی سیر شدی خیلی سرحال و خوش اخلاق بودی. مامانجون هم برات آرد برنج و پودر حریره بادوم و پودر جوانه گندم و قلم برات آماده کرده بود که دخترم شروع به خوردن غذاهای مقوی کنه و نوش جونش بشه.از این به بعد کار مامان دراومده و باید برات غذاهای مختلف درست کنم تا گوشت شعه بچسبه به تنت نازنازی مامان.همیشه صحیح و سالم باشی و همینطور که بهنترین و شیرین ترین روزهارو به ما دادی بقیه روزهای عمرمونو هم در کنارت به شیرینی عسل بگذرونیم.خیلی خیلی دوووووست دارم.
اولین غذا خوردن و عشق شکموی مامان خوشحال و راضی
ملوسک من خودشو برای واکسن زدن آماده کرده
عزیز دلم بعد از واکسن همه فرنی شو خورد
دخترم عاشق بازی با بالشتهاشه
سرگرمی جدید عشقم
عزیزمییییییییی
قربون اون چشای پاک و معصومت