عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

نذر مامان /باشگاه مامان

1393/5/6 17:28
نویسنده : مامانى عسل
269 بازدید
اشتراک گذاری

ند و عسلم اینقده حرف واسه گفتن دارم که نمی دونم از کجا باید شروع کنم. از دو هفته قبل مامانی بالاخره تصمیم گرفت که باشگاه رفتنو شروع کنه و هر روز صبح دخترمم با مامانش حاضر می شه و ساکشو بر میداره و سوار کالسکه اش می شه تا بره خونه مامانجونشو اونجا بازی کنه و مامانش بره باشگاه ؛ البته خودمونیما بعضی وقتها برعکس بچه های دیگه اصلا دوست نداری بذارمت تو کالسکه مخصوصا اگه خوابت بیاد و همش گریه می کنی . می دونم الان دیره و روز آخر ماه رمضان و فردا عید فطره اما از چند شب قدر هم برات بگم عزیزم. از سالی که بابایی رفت سربازی مامان یه نذری کرد که هر سال یکی از شب های قدر شله زرد بپزه و از پارسال که شما تو شکم مامان بودی و نگرانی هام واست خیلی زیاد بود تصمیم گرفتم نذرمو بیشتر کنم.روز بیستم ماه رمضان بعد از باشگاه منم با آرزو جون (دخترخاله مامان) اومدیم خونه مامانجون و همگی به کمک مامانجون شله زردهارو درست کردیم و تزئینشون کردیم تا شب پخششون کنیم.خدارو شکر دختر نانازم اصلا اذیت نکردیو کلی بازی کردی و چندتا فیلم جالب هم ازت گرفتیم که متاسفانه امکانش نیست اینجا بذارم. اینم بخشی از کار مشقت بار مازیباچشمک و عسل خانم مشغول بازی و البته خوردن ماشین های دایی عرفان.

شب های قدر خیلی دلم می خواست با خودم ببرمت آخه خیلی نی نی ها از بزرگ و کچیک میومدن اما از اونجایی که دختر مامان زودی می خوابه پیش بابایی خونه می موندیو من با مامانجونینا می رفتم.شب اول وقتی برگشتم خونه و اومدم بهت شیر بدم بیدار شدیو سرحال سرحال کلی بازی کردیو من و بابارو خندوندی و عکس های جالبی ازت گرفتیم. از ساعت دو تا شش صبح بیدار بودیو منم از بس خسته بودم نزدیک صبح که داشتی شیر می خوردیو انگاری خوابت برده بود منم خوابم برد و یک ربع بعد از بس دستاتو رو صورتم کشیدی مامانو بیدار کردی . خودمونیما خیلی حاااااال داد.

و صبح روز بعد که ساعت شش و نیم بیدار شدى و ...

 

پسندها (4)

نظرات (2)

خاله سانی
6 مرداد 93 22:52
نذرتون قبول باشه
مامانى عسل
پاسخ
ممنونم عزیزم....
خاله جون عسل
7 مرداد 93 15:49
چشماشو