اولین سرسره بازی
دختر شیطون و دوست داشتنی مامان روز به روز شیطونی هات بیشتر می شه و وقت هایی که باهات بازی می کنیم ذوق می کنیو تند و تند دست و پا می زنیو با صدا می خندی .دو روز پیش بعد از ظهر از خواب بیدار شدی وقتی داخل تختت گذاشتم سعی می کردی توپتو بگیری و بازیت گرفته بود . وقتی توپتو رو زمین می زدم و بالا و پایین می رفت خوشت میومد و می خندیدی و قهقهه می زدی از اون روز من و بابا فهمیدیم دختری خیلی توپ بازی دوست داره.وقتی روی توپت می ذاریمت طبق معمول سعی می کنی بخوریش مثل این عکس که باباجون رو توپ نگهت داشته و تو هم اینقدر قشنگ به مامان نگاه می کنیو خوردنی شدی حسابی.
قربونت بشم جدیدا لب پایینتو جمع می کنیو می خوریش و منم کلی کیف می کنم.
اینجا با بابا بازی می کنیو قایم شدی که بابایی نخورتت از بس شیرینی.
همون شب مامانجونی آش درست کرده بود و قرار بود افطاری بریم بش قارداش آخه هواش خیلی خوبه.به انفاق مامانجونیناو مادربزرگ و خاله مامان و دایی مامان رفتیم بشقارداش.دختر گلم نونوهای خوشگلشو پوشید و با مامان و باباش سوار ماشین شد تا بریم دردر.اونجا که رسیدیم هوا خیلی خنک بود و باد میومد و مجبور شدیم لباساتو عوض کنیم تا سرما نخوری.سر سفره افطار بهانه گیری هات شروع شد و یه تکه نون دستت دادیم و تو هم تلاش می کردی بخوریش اما نمی تونستی .
بعد از افطار و چایی خوردن با خاله جونینا رفتیم تا دخترم تاب سرسره بازی کنه .چون نور خیلی خوب نبود نشد زیاد ازت عکس بگیرم و اونهایی هم که گرفتم خیلی خوب نشدندو نذاشتمشون.فلاش دوربین چشاتو اذیت میکرد و سریع می بستیشون.
موقع برگشتن هم چون خیلی وقت بود از ساعت خوابت رد شده بود تو ماشین خوابیدی و وقتی رسیدیم خونه از بس از این تاب و سرسره ها بالا پایین رفته بودی هلاک و خسته شده بودی و با لباس عوض کردن هم از خواب بیدار نشدی.