عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

اثر دست و پا

قند و عسل مامان  سلام دختر گلم دیروز  روز جالبی برای ما بود . دیروز خاله جون و غزل خونه ما بودند. کلی باهات بازی کردند و تو هم کلی کیف کردی. بعد از نهار خوردن بابایی رفت تا آخرین امتحانشو بده و خداروشکر خوب امتحان داده بود و هم خیال خودش و هم خیال من راحت شد.بعد از نهار بابایی مشغول جمع و جور کردن کتاب هاش و جابه جایی اتاقش شد و تو وسایلهاش یه دفعه چشمم به گواش افتاد و آلبومتو آوردم تا با کمک بقیه اثر دست و پاتو تو آلبومت بذاریم. خلاصه شروع کردیم به زدن گواش به پاهات و تو هم دختر خوبی بودی و آروم دراز کشیده بودی و این یکی موفقیت آمیز بود ولی دستاتو باز نمی کردی که گواش بزنیم به سختی انگشتاتو باز کردیم و گواش زدیم و دوباره موقع...
12 تير 1393

دلتنگی های مادرانه

فرشته کوچکم عسل این روزها عجیب دلم برای روزهای گذشته تنگ شده است.برای روزهایی نظیر یک سال پیش.روزهایی که فقط چند روز از بودنت در وجودم خبر داشتم. چه روزهای شیرینی بودند .تو موجودی شیرین که زندگی دو نفره مارو شیرین تر کردی. دلم تنگ شده برای روزی که وقتی خبر بودن تو رو به بابایی دادم و هر دومون از خوشحالی وجود تو اشک می ریختیم. دلم تنگ شده براى روزهایى که همه هوامونو داشتند و باباجون نگران هر د مون مخصوصا تو بود.  دلم تنگ شده برای روزهایی که بی خبر از حال و روزت بودم  و فقط منتظر تکون خوردنات بودم و اگر یک روز تکون خوردنات کم می شد نگرانی های منم زیاد می شد. دلم تنگ شده برای روزهایی که برای کنترل ...
11 تير 1393

روزی دیگر

نفس مامان امروز اومدم تا دوباره از روزهایی که گذروندی برات بنویسم عزیزم. شنبه این هفته تولد خاله جون بود ؛در اصل یکشنبه یعنی هشتم تیر تولدش بود و چون روز اول ماه رمضان بود شنبه تولد گرفتیم. اون روز از صبح خیلی بداخلاق شده بودی و نمی دونم جاییت درد می کرد که مدام گریه می کردی و نمی خوابیدی اصلا تا ساعت های شش و هفت عصر همینطور گریه می کردی و بعد اون یه ذره آرومتر شده بودی و تا ساعت های یازده که برگشتیم خونه نمی خوابیدی .با اینکه اون روز اصلا لالا نکرده بودی ساعت دوازده به زور و بلا خوابوندمت. تو عکس هایی که موقع تولد ازت گرفتیم خیلی خوشگل شده بودی و چشای خوش رنگت مثل چشای پیشی ها برق می زد. دو هفته ای می شه که بابا امتحاناش شروع شده و ا...
11 تير 1393

لالایی 4

دختر خوبم، ناز و عزیزم             آفتاب سر اومد، مهتاب می تابه بچۀ کوچیک، آروم می خوابه               لالالالایی  لالالالایی             بادوم خونه، پستۀ خندون صورت ماهت، گل تو گلدون             چقدر شیرینی، قند تو قندون  برات می خونم، از دل و  از جون           لالالالایی ...
30 خرداد 1393

واکسن چهار ماهگی

عزیز دردونه مامان سلام طبق معمول مامان نتونست به موقع بیاد و برات بنویسه. دختر عزیزم پنج شنبه هفته پیش همونطور که گفتم مامان جون اومد و باهم رفتیم برای کنترل و واکسنت. وقتی اونجا رسیدیم مثل همیشه اول قد و وزن و دور سرتو اندازه گرفتند.قدت 62 cm  و دور سرت 42 cm  و وزنت 5200گرم بود که همه چیزت خیلی خوب بود و فقط وزنت مامانو نگران کرد که خیلی کم وزن اضافه کرده بودی. وقتی رفتیم پیش خانم دکتر مدام گریه می کردی و تا مامان جون گذاشتت رو تخت و خانم دکتر گوشیشو گذاشت رو قلبت یه دفعه ساکت شدی و شروع کردی به خندیدن.خانم دکتر از کارت خنده اش گرفته بود و گفت معلومه دختر بازیگوشیه.بعد از معاینه گفت دختر سالم و زرنگ و بازیگوشی هست...
29 خرداد 1393

عکس 8

قربون اون لبهای غنچه و کوچولوت بشم اینقد اخم نکن ما که دلمون خون شد گناه داره اون جوجوی بیچاره مامان جان نخورش دست تپلی بازهم مشغول دست خوردن اونم نه یکی ، دوتا دوتا لباسی که مامان جون (بابا) از بندر ترکمن واست خریده و البته عسلی ریزه میزه هنوز لباس بزرگه برات عجب نگاه نافذی داره دخترم فدای خوابیدنت که معلوم نیست خوابی یا قهر کردی میکی موس مامان و بابا ...
22 خرداد 1393