عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

دل درد

همه زندگی مامان سلام دخترم آخه چرا اینقدر گریه می کنی؟! دل کوچولوت درد می کنه مامانی؟ آره دخترم جونم واست بگه که این دل دردات مارو دیوونه کرده و همش گریه می کنی.همه میگن طبیعیه و بعد از چهار ماه خوب می شه ؛ یعنی می شه؟؟ نمی دونی مامانی بعضی وقتها از دل درد اینقده بد گریه می کنی که دلم میخواد بترکه که نمی تونم کاری برات بکنم دخترم .اینقده از اینور خونه به اونور خونه تورو رو دستم می گرفتم که دستهام درد می گرفت اما تو انگار که آروم می شدی همون شکلی خوابت می برد  اما تا جا به جات می کردم گریه می کردی ؛ آخه تن کوچولوت اونجوری اذیت می شد مامانی. خلاصه که فیلمی کردی من و باباییو . عادت کردی جدیدا وقتایی که دل درد داری یا بدقل...
4 ارديبهشت 1393

واکسن دوماهگی

قند عسل مامان سلام عجب هفته ای بود هفته قبل ها مامانی دختر کوچولوی مامان شنبه هفته پیش من وتو و مامان جون و دایی عرفان رفتیم تا واکسن دوماهگی دخترمو بزنیم . اولش که قد و وزنتو چک کرد و وزنت شده بود 4400 کیلوگرم و قدت هم 55 و دور سرت هم شده بود 38 . بعد از اینکه قطره فلج اطفال و بهت دادند تا بخوری به ران دوتا پات واکسنتو زدند و یه دفعه زدی و زیر گریه و کم مونده بود اشک منو دربیاری و بعد مامانجون لباساتو تنت کرد و رفتیم خونه مامانجونینا و تا خونه خوابیدی. بیدار که شدی یه کوچولو شیر خوردی و قطره  استامینوفن بهت دادم و به چرت کوچولو زدی و بعدش بیدار شدی و دیگه ساکت نشدی .خودتو هلاک کردی مامان جون از بس گریه کردی .امان از دست...
1 ارديبهشت 1393

مادر روزت مبارک

مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای . مادر! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است . از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است. مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه...
1 ارديبهشت 1393

نوروز1393

دختر کوشولوی مامانی دوباره اومدم تا برات از عید بگم. دخترم عید امسال خیلی کم پیش میومد که خونه باشیم و مدام خونه این و اون دعوت بودیم.عید خیلی خوبی بود همه دور هم جمع بودیم و این 15 روز تعطیلی تو یه چشم بهم زدن تموم شد.بهار امسال طبق معمول با زمستون جاشو عوض کرده بود و هوا سرد بود و من همش نگران این بودم که نکنه خدای نکرده دخترم سرما بخوره اما از اونجایی که مامانی بدجور سرماخورده شد تو هم از من گرفته بودی و همش بدنت درد می کرد و مامان بیشتر از حال خودش نگران دخملی گلم بودم و خدارو شکر زودی بهتر شدی. دخترم این عیدی به غیر مهمونیا همش تولدم بودیم ؛ دوم فروردین که تولد مامان جون مامان بود و چهارم هم تولد باباجون بابا ، هفتمم که تولد ...
30 فروردين 1393

دنیای مادری

دلم ضعف می رود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس می کنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرامش می کند آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش می کند آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش می دهد مادری را دوست دارم چون به بودنم معنا می بخشد چون ارزشم را به رخم می کشد و یادم می دهد روزی هزار بار بگویم جانکم کم است در برابر امانت خدایم مادری را دوست دارم هرچند که در آیینه خودم را نمی بینم آن زن خسته و ژولیده و کم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی می شناسم که دستهای فرشته ای به دور گردنم گره می خورد و با خنده از من می خواهد که عکسی دو نفره ب...
22 فروردين 1393

شب تولد مامان

امسال شب تولدم توانستم ماه را ببینم نگاهش کنم ، چشمان را ببندم و آرزو کنم برای سالی سرشار از سلامتی و حس زندگی سالی لبریز از ایمان به خدا و آرامش قلب محبت به خودم و دیگران ، احساس زندگی و شاکر بودن به خاطر تمامی نعمات خوبی که خداوند مهربان به من داده است. سالی نو با دیدگاهی نو از زندگانی آری دخترم من امسال سالروز دوباره طبیعت و سالروز تولدم را در کنار تو به گونه ای دیگر و زیباتر جشن گرفتم. بعد از چندین و چند سال امسال واسه مامانی تولد گرفتین.شب هفتم بود که قرار بود مامان جونینا و خاله ها و دایی های مامان بیان خونمون عید دیدنی و بابای هم گفت من باید ماشینو ببرم تعمیرگاه کار دارم و تو د...
21 فروردين 1393