شب تولد مامان
امسال شب تولدم توانستم ماه را ببینم
نگاهش کنم ، چشمان را ببندم و آرزو کنم
برای سالی سرشار از سلامتی و حس زندگی
سالی لبریز از ایمان به خدا و آرامش قلب
محبت به خودم و دیگران ، احساس زندگی
و شاکر بودن به خاطر تمامی نعمات خوبی که خداوند مهربان به من داده است.
سالی نو با دیدگاهی نو از زندگانی
آری دخترم من امسال سالروز دوباره طبیعت و سالروز تولدم را در کنار تو به گونه ای دیگر و زیباتر جشن گرفتم.
بعد از چندین و چند سال امسال واسه مامانی تولد گرفتین.شب هفتم بود که قرار بود مامان جونینا و خاله ها و دایی های مامان بیان خونمون عید دیدنی و بابای هم گفت من باید ماشینو ببرم تعمیرگاه کار دارم و تو دختر خوشگلم هم خوابیده بودی تا مامان کارهاشو بکنه و منم هر چی منتظر موندم دیدم نه نمی خوان بیان انگار نگو که بابایی رفته بود واسه تولد مامان کیک بخره و با خاله جونینا هماهنگ کرده بود که من نفهمم و واسه من تولد بگیرن و منو سوپرایز کنند. خلاصه مهمونا اومدندو پذیرایی کردیم و یه دفعه دیدم بابایی با کیک اومد تو خونه و همه بلند گفتند تولدت مبارک و تازه فهمیدم قضیه از چه قراره و کلی سوپرایزو خوشحال شدم.بعد از کیک دیدم بابایی شام هم از بیرون گرفته بود که حسابی منو خوشحالترم کنه و بعدشم که کادوها.
خلاصه که امسال مامانی یه تولد خوب و به یاد موندنی در کنار همه عزیزاش داشت.
دست بابایی و همگی حسابی درد نکنه که منو خوشحالم کردند.
اینم کیکی که تو و بابایی برام خریدین