عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

پنج ماهگی

1393/4/22 13:02
نویسنده : مامانى عسل
406 بازدید
اشتراک گذاری

موشی بلای مامان پنج ماهه شد هورررررررااا.

پنج ماهگیت مبارک عزیزم.

ماه پیشونی مامان خدارو شکر یک بیست و دوم دیگه از راه رسید و دختر خوشگلم یک ماه بزرگتر شدی و پنج ماهه شدی.هر روز که می گذره شیرین کاریات بیشتر می شه و وابستگیم به تو هم بیشتر می شه.

این روزها مدام رو شکم بر می گردی حتی تو خواب هم خیلی وقتا رو شکم می خوابی و دیگه دستتو راحتتر بیرون میاریو سرتو بالا می گیری.بیشتر از یک ماهه که پستونک نمی خوریو الان هم کامل کامل گذاشتیش کنار و خیال مامانو راحت کردی .اوایل اینقده به پستونک وابسته بودی که فکر نمی کردم به راحتی اونم خودت بذاریش کنار و منم از خدا خواسته چون میگن برای دندون ها و لثه هات بده.دیروز که رفته بودم داروخانه تا دارو بخرم یه دفعه دیدم یه خانومه شیشه شیر خرید واسه بچه اش و منم هوسم شد واست بخرمچشمک آخه از خریدن اینجور چیزها خوشم میاد.خیلی وقته شیشه کوچولوت سیرت نمی کنه و فقط با اون بهت آب میدم بخوری و براى شىر از شىشه دىگت استفاده مى کنى و خىلى هم خوب تو دستت مى گىرى.

 

مامان قربونت بشه وقتایی که کوچولوتر بودیو تکون تکون نمی خوردی وقتی می رفتم آشپزخانه و کار داشتم niniweblog.comتو هم جات رو میز نهارهوری بود اما الان خیلی وقته که مثل خانوما تو کریر می شینیو  چش و چال عروسکاتو درمیاریو مامانو نگاه می کنیو منم کارامو می کنمniniweblog.com البته اگه خوش اخلاق باشیاهیپنوتیزم ولی بعضی وقتام میای بغل مامانو با هم خونه رو جارو می کشیم.بعضی وقتها که من کار دارم  جلو تلویزیون تو کریر می شینیو با کوچول و موچول تلویزیون نگاه می کنین و کم کم چشات خمار میشه و می خوابی یا بعضی وقتها با نی نی هات بازی می کنیو تو بغلت می گیرو می خوابی خودت.قربونت بشم که اینقدر قشنگت با خرس کوچولوت خوابیدی.

حالا دیگه اگه یه کوچولو به جایی تکیه کنی و با یه ذره کمک می شینی و نمی افتی و رو این صندلیتم اینقده قشنگ می شینی البته اولا سر می خوردیو مجبور بودیم یه چیزی بذاریم نیفتی.

دختر گلم پست قبلی واست نوشته بودم که بابایی کمرش خیلی درد می کنه و پنج شنبه هفته پیش رفت مشهد دکتر و من و شما هم رفتیم خونه مامانجونینا و هرچی به بابا گفتم که منم برم گوش نکرد .از صبح تا بعد افطار اونجا بودیم تا باباجون رفت دکتر و آقای دکتر هم صدای باباییو درآورده بود با ماساژو حرکاتی که انجام داده بود خندونک اما خودش می گفت که خیلی بهتر شده بود خدارو شکر.اون روز با مامانجون رفتی حموم و تمیز و به به شدی و خیلی دختر خوبی بودیو اصلا اذیت نکردی.

کلی با مامانجونینا بازی کردیو خندیدی . باباجون تو رو رو پاهاش گذاشته بود و پاپا می کردیو ذوق می کردی و آب دهنتم طبق معمول به راه بود و تا دوربین گوشیو دیدی با اخم سرتو آوردی بالا و مثل اینکه ناراحت بودی مزاحم پاپا کردنت شده بودم.خطا واسه همین بی خیال عکست شدم.مامانی هم وقتی کوچولو بود باباجون همیشه اینجوری منو راه می برد.

بابایی تا شب هر دفعه که با هم حرف می زدیم سراغ تورو می گرفت و دلش واست تنگ شده بود قد یه دنیا و به منم می گفت دختر گلمو یه بوس محکم بکن از طرف باباشبوس.شنبه دوباره بابایی باید می رفت دکتر چون هم درد خودشو هم درد مامان جون آروم شده بود به منم گفت بریم تا منم کمر دردم بهتر بشه و تورو دوباره  گذاشتیم خونه مامانجون خودم و اونا هم از خدا خواسته نگهت داشتند و من و بابایی و مامانجون و عمو جون رفتیم مشهد.خیلی بد بود مامانی ساعت یک ربع به هشت صبح گذاشتیمت و شش عصر هم برگشتیم و اومدیم دنبالت ولی همین چند ساعت واسه من مثل چند روز بودگریه.کارم شده بود عکساتو نگاه کردنو زنگ زدن و خبرتو گرفتن.قبل از دکتر رفتیم حرم امام رضا و داخل حرم خیلا بچه هاشونو با کالسکه  آورده بودند و یه نی نی بود که بلند بلند گریه می کرد و بابایی تا دیدش گفت بچه رو نیاوردی الان دلتنگی مامانشو می کنه و منم دلم پر شد و گریه کردم  آخه مامانی اگه می بردیمت خسته و هلاک می شدی تو این گرما و راه.اما تو حرم کلی برات دعا کردم عزیزم.وااى نمى دونى وقتى اومدىم دنبالت داشتى بغل خاله لالا مىکردىو تا بغلت کردم و منو دىدى ىه خنده دوست داشتتى کردى چه کىفى کردم ,دلم مى خواست بخورمت.
واای باز یک ماه دیگه دخترم باید واکسن بزنهغمناکگریه.از یک ماه دیگه مامانی برات غذاهاى خوشمزه درست می کنم بخوریو نوش جان کنی.

فعلا بای بای بای بای.

پسندها (4)

نظرات (2)

**مامان ایلیار**
24 تیر 93 12:07
من از اون عروسک بافتنی ها اونقده دوس دارم، خوش بحال عسل که از اونا داره
مامانى عسل
پاسخ
منم خىلى دوست دارم عزىزم.اىنا همه هنرهاى مامانجون عسله که واسش بافته دستش درد نکنه واسش بافته.
خاله جون عسل
24 تیر 93 15:20
عزیزم ایشاالله همیشه لبات خندون باشه
مامانى عسل
پاسخ
ممونم خاله عزیزم....