عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

بادکنک

برای دخترم از بین تمام اسباب بازی ها یک بادکنک می خرم … بازی با بادکنک خیلی چیزارو بهش یاد میده : بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک تا بتونه بالاتر بره ! بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه ! مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده ، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده   ...
26 مرداد 1393

دلتنگی های مادرانه

فرشته کوچکم عسل این روزها عجیب دلم برای روزهای گذشته تنگ شده است.برای روزهایی نظیر یک سال پیش.روزهایی که فقط چند روز از بودنت در وجودم خبر داشتم. چه روزهای شیرینی بودند .تو موجودی شیرین که زندگی دو نفره مارو شیرین تر کردی. دلم تنگ شده برای روزی که وقتی خبر بودن تو رو به بابایی دادم و هر دومون از خوشحالی وجود تو اشک می ریختیم. دلم تنگ شده براى روزهایى که همه هوامونو داشتند و باباجون نگران هر د مون مخصوصا تو بود.  دلم تنگ شده برای روزهایی که بی خبر از حال و روزت بودم  و فقط منتظر تکون خوردنات بودم و اگر یک روز تکون خوردنات کم می شد نگرانی های منم زیاد می شد. دلم تنگ شده برای روزهایی که برای کنترل ...
11 تير 1393

بزرگ که شوی...

وقتی بزرگ می شوی ؛ دیگر خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خوانند دست تکان دهی! خجالت می کشی دلت شور بزند برای جوجه قمری هایی که مادرشان برنگشته؛فکر می کنی آبرویت می رود اگر یک روز مردم دلشوره های قلبت راببینند و به تو بخندندهمان هایی که خیلی بزرگ شده اند! وقتی بزرگ می شوی دیگر نمی ترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید ؛ حتی دلت نمی خواهد پشت کوه ها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی! دیگر دعا نمی کنی برای آسمان که دلش گرفته ؛ حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشک های آسمان را پاک می کردی! وقتی بزرگ می شوی قدت کوتاه می شود ، آسمان بالا می رود و تو دیگر دستت به ابرها نمی رسد و برا...
10 خرداد 1393

کودک و پدر

کودکی ،دخترکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید: زندگی چیست؟؟؟ پدرش از سر بی صبری گفت : زندگی یعنی عشق دخترک با سر پرشوری گفت: عشق را معنی کن !!! پدرش داد جواب: بوسه گرم تو بر گونه من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید و گفت: پدر عشق اگر بوسه بود ، خنده هایم همه تقدیم تو باد   ...
3 خرداد 1393

دخترکم

چشمان او چشمان من را دوست دارد جان من است و جان من را دوست دارد این خنده یعنی دستهای مهربانش آغوش من ، دستان من را دوست دارد این خنده یعنی درد و غم تعطیل تعطیل چون صورت خندان من را دوست دارد وقتی که می خندم به من می خندد انگار حتی لب و دندان من را دوست دارد در پاسخ این خنده های عاشقانه صدها فرشته می شود مهمان خانه جان من است و جان او را دوست دارم شادابی چشمان او را دوست دارم دنیای من در دستهای کوچک اوست دنیای او ، دستان او را دوست دارم با گریه هایش قلب من را می فشارد من هم لب خندان او را دوست دارم برگ گلم می چکد از خنده هایش  می رقصد و غم می روز از جان...
31 ارديبهشت 1393

پدر روزت مبارک

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ ات، کودکی‏ هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم. می‏ خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏ هایی را خوردی که مال تو نبودند! ببخش اگر ناخن‏های ضرب‏ دیده ‏ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده‏ ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی‏ ات بزنم. سایه‏ ات کم مباد ای پدرم! آن روزها، سایه‏ ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتی می‏ ایستادی، همه چیز را فرا می‏ گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمک...
28 ارديبهشت 1393

دختر داشتن

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی و چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسک های ریز و درشت دختر داشتن یعنی میزی پر از کش ها و گل سرهای رنگی دختر داشتن یعنی پچ پچ های شبانه مادر ودختر دخترداشتن یعنی لاک های رنگی ، رنگ های شاد شاد دختر داشتن یعنی جلوی هر مغازه ایستادن و خریدهای زیاد و قشنگ دختر داشتن یعنی رقص و خنده های از ته دل ، موهای بلند و لباس های زیبا ، ناخن های همیشه لاک زده .... دختر داشتن یعنی همه چیز و در یک کلام یعنی عشق ازت ممنونم که دختر شدی و ازت ممنونم که بهم دختر دادی ...
18 ارديبهشت 1393

من و تو

من هر روز با شعرهایم که تمام احساس من است نوازشت می کنم ، لمست می کنم ، می بوسمت موهای نرمت را شانه می کنم ، صورتت را می شویم و به تو شعر می دهم تا گرسنه احساس نباشی و ما هر روز عاشق تر از روز قبل می شویم به همین راحتی تو وادارم می کنی نوشته هایم را برایت شبها قصه بگویم تا بخوابی تو وادارام می کنی تا دوباره به لهجه کودکی هایم با تو صحبت کنم و روی حیاطی که هنوز کف آن خاکیست و آب پاشی شده با تو پابرهنه بدوم تا کف پاهایم گلی شود تو وادارم می کنی با خودم شرط ببندم تمام کوچه های بن بست دنیا را نادیده بگیرم وادارم می کنی خنده هایم را از چمدان زیر تخت بیرون بیاورم و دوباره تمام غصه هایم را تا ...
8 ارديبهشت 1393

مادر روزت مبارک

مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای . مادر! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است . از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است. مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه...
1 ارديبهشت 1393