شمارش معکوس و انتظار...
دختر عزیزم سلام الان که دارم این پستو میذارم ساعت یک و یک دقیقه نیمه شبه و مامانی اصلا خواب به چشماش نمیاد در حالیکه بابایی تخت گرفته خوابیده . امروز با مامان جون رفتیم دکتر و کارهای مربوط به عملو انجام دادیم و قرار شد فردا یعنی 22 بهمن ساعت 2 بریم واسه سزارین . سر شب دکتر مامانی زنگ زد و گفت به جای ظهر 8 صبح بیاین . منو می گی استرسم خیلی بیشتر شد نمی دونم چرا.همش تو فکر اینم که فردا چی می شه . خلاصه که همه چیز آمادستو منتظر عقربه های ساعتم که دارند بدو بدو پشت سر هم میرن تا فردا برسه و این آخرین پست مامان قبل به دنیا اومدنت و معلوم نیست دفعه بعد دوباره کی بیام اما بهت قول می دم زودی بیامو لحظه به لحظه...