بیا...
شاید خدا تو را به این خاطر به من هدیه داد
که هم وزن معصومیتت دوستت داشته باشم
شاید باید باهم
بعد های بعد از این بخندیم ، برقصیم ،رهای رها
شاید به این خاطر تو یک تکه از من شدی
که خدا به من اجازه داد تکه های احساسم را در تو تکثیر کنم
جانکم
دلتنگی هایم را ببوس تا گریبانم بوی تو را بگیرد
تا نقش لب های کودکانه ات با طعم مبهم دنیای یک نفره ات روی پوستم بماند
یک تکه از من که نامش دل است
دارد دیوانه وار تو را هر روز عاشق تر می شود
من تصمیم گرفته ام خبر آمدنت را به رخ تمام تاریخ بکشم
می خواهم تو را در مزرعه احساسم بکارم
تا باران بی دلیل از ابر نبارد
می خواهم خدا را ببوسم
که تو را در من خلاصه کرد
می خواهم رج های غصه های خنده دارم را بشکافم
و شادی انتظار تو را ببافم
صورتی
می خواهم به تو عادت کنم
پس بیا ستاره ببافیم برای شب های آمدنت...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی