پدر روزت مبارک
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه ات، کودکی هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
می خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمده ام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانی ات بزنم. سایه ات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایه ات آنقدر بزرگ بود که وقتی می ایستادی، همه چیز را فرا می گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکت های غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی می ریزد.
دلم می خواهد به یکباره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبی ات را که نگاه می کنی، یادم می آید که وقت غنچه ها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.این، تصادف قشنگی است که امروز در تقویم، کلمات هم معنی، کنار هم چیده شده اند. یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر، ترجمه علی علیه السلام است.
با تو، باران بهاری ام را پایانی نیست و بی تو، پرنده ای آشیان گم کرده در جاده های پاییزم.
تو که هستی، پنجره، با بالهایی گشوده از آفتاب، باغچه را مرور می کند. با تو، نفسهای مادرانه، تیررس اضطراب و تشویش را مجال نمی دهند.آجر به آجر، ساخته می شوم؛ وقتی پناه دستهای امنت، موسیقی مهربان عشق را به ترنم می آیند.بی تو، بنبستی می شوم در هزار توی رنجهای خویش.بی تو، شکوه جهان، ویرانه ای است مسکوت و بی هیاهو.می ستایمت که رونق کوچه های سردسیر وجودم هستی؛ آنچنان که آفتاب، رگهای سپید قطب را.
این روز عزیزو به همسر گلم که امسال اولین سالیه که پدر شده و به پدر مهربانم و همه پدرهای دنیا تبریک می گم.