عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

لالالایی علی اصغر (مراسم شیرخوارگان حسینی 93)

لالا لالا لالایی گل پونه،قناریِ بی آب و دونه خدا خودش روزی رسونه،لالا لالا لالا، مادر تو بدون شیره،این لبِه یا این که کویره گریه نکن صدات میگیره،لالا لالا گفتم بگن به سقا،دیگه داره میشه دیر زودتر بیا و گرنه،بچه ام میافته از شیر گفتم بگن به بابات،فکری برا عطش کن مادر رو دست من، کم،به هوش بیا و غش کن لالا نشون نده انقدر گلوتو،وا کن دو دست کوچولوتو دعا بکن یه کم عموتو،لالا لالا لالا پرستوی سرخ و سفیدم کی گفته من شیرت نمیدم شیری نمونده ای امیدم،لالا لالا تا که عموتو داری،نیاد که نا امید شی عموت میاره آبو،نمیذاره شهید شی با گریه هات عزیزم،دل منو نسوزون از تشنگی، زبونو،دور لبت نپیچون مادر، تیری که...
14 آبان 1393

هشت ماهگی

عروسک قشنگم ماهگیت مبارک پلک جهان می پرید دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد فرشته ای از آسمان فرود آمد عسلم بهترین آهنگ زندگیمان تپش قلب توست قشتگ ترین روزمان،روز شکفتنت دخترم ، برگ گلم دیروز هشتمین ماه زندگیت هم گذشت و وارد نهمین ماه از زندگیت شدی . چه روزهای شیرینی ، روزهای تلخ و شیرین. تلخی هایی که هر از گاهی پیش اومد تا بیشتر طعم شیرین تورو داشتنو بچشیم.من و پدرت به داشتنت ، بودنت افتخار می کنیم. عزیزکم روز به روز بزرگتر می شیو فرصت ما برای بودن در کنارت کمتر. به تو كه مي نگریم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينیم... در يكايك لحظه هاي بودنمان، برايت س...
24 مهر 1393

کودک شیرینم ؛ روزت مبارک

  شعار يونيسف در آستانه روز جهاني كودك: جهاني شايسته كودكان ؛ جهاني بدون خشونت     کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید جهان بی خنده های کودک معنا نخواهد داشت اگر کودک نبود نه پدر معنا داشت نه هیچ مادری بهشتی میشد هر کودک گلدانی است که از زیباترین گلدانهای معطر ، خانه ها را به نزدیکترین بهارها گره زده است این روزها اگر عاشقانه سپری میشوند به عشق بودن شماست دنیای کودکانه صمیمی تر...
17 مهر 1393

روزهای سخت بیماری

عسل نفسم  امروز اومدم تا از روزهای سختی که داشتیم برات بنویسم. عشق کوچولوی مامان چندشب پیش مثل همیشه ساعت های هشت و نه خوابت میومد و منم خوابوندمت و از بس خسته بودم من و بابا هم ساعت ده خوابیدیم.ساعت یازده شب به صدای گریه هات که با همیشه فرق داشت بیدار شدم.تا اومدم بغلت کردم داغی تنت حسابی مامانو ترسود .بهت شیر دادم و پوشکتو عوض کردم . یکی دو ساعتی بیدار بودیم و مدام بی تابی می کردی و منم تبتو اندازه گرفتم و دیدم تبت پایین نمیاد و بهت قطره دادم.یک ساعت بعد از قطره خوردن خوابیدی و من دیگه خوابم نمی برد و نگرانت بودم که چرا بی دلیل تب کردی اون هم اینقدر بالا .اول با خودم فکر کردم چون دیگه هوا سرد شده و شما هم اصلا موقع خواب نمی ذا...
14 مهر 1393

هفت ماهگی و مسافرت

دخمل طلای مامان سلام عزیزم .خیلی وقته نتونستم بیام و برات بنویسم آخه این مدت حسابی مشغول بودم.اول از همه با چند روز تاخیر هفت ماهگیت مبارک عمرم .جونم واست بگه یک هفته ای قبل از مسافرت سرماخورده شده بودی و البته خیلی خفیف بود و دکتر بهت دارو داده بود و نمی دونم از داروها بود یا مریضی که خیلی بداخلاقی می کردی و خوابت هم کمتر از قبل شده بود. تو این یک هفته بی خوابی های مامانو حسابی بیشترش کردی.از شش صبح که طبق معمول هر روز بیدار می شدی تا شب پنج دقیقه هم نمی خوابیدی حتی با وجود داروهای سرما خوردگی که خواب آور بودند و بدتر از همه اینکه تا صبح هم درست و حسابی نمی خوابیدی. غذاتو به زور و با دلدردی می خوردی و لاغر شده بودیو تو این مدت من کلی غصه ...
29 شهريور 1393

روز های گذشته

شیرینی زندگی مامان این روزها مامان باشگاه نمی ره چون مامانجونینا رفتن مسافرت و کسی نیست دخترمو پیشش بذارم. هر روز خاله اینازنگ می زنن از عسل عکس بفرست و من هم مدل به مدل عکس هاتو می برم و بعدش زنگ می زنن و کلی قربون صدقت می رن و به قول خودشون دوست دارن زودی برگردن و دلشون برات تنگ شده. این روزها از صبح که بیدار میشیم یه جورایی چسبیدم به کارهای خونه و انگاری خانه تکانی می کنم و از بس که مشغول کار و بازی باهاتم نمی فهمم چه جوری روزهامون شب میشه.چند وقت پیش ها با آرزو جون و بابایی رفتیم بازار چون من خرید داشتم و می خواستم لباس بخرم.ساعت های هشت ب دیگه بهانه گیریات شروع شده بود چون نزدیکای وقت خوابت شده بود. وقتی می رفتم اتاق پرو لباس هارو پرو ک...
2 شهريور 1393