عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

شب تولد مامان

امسال شب تولدم توانستم ماه را ببینم نگاهش کنم ، چشمان را ببندم و آرزو کنم برای سالی سرشار از سلامتی و حس زندگی سالی لبریز از ایمان به خدا و آرامش قلب محبت به خودم و دیگران ، احساس زندگی و شاکر بودن به خاطر تمامی نعمات خوبی که خداوند مهربان به من داده است. سالی نو با دیدگاهی نو از زندگانی آری دخترم من امسال سالروز دوباره طبیعت و سالروز تولدم را در کنار تو به گونه ای دیگر و زیباتر جشن گرفتم. بعد از چندین و چند سال امسال واسه مامانی تولد گرفتین.شب هفتم بود که قرار بود مامان جونینا و خاله ها و دایی های مامان بیان خونمون عید دیدنی و بابای هم گفت من باید ماشینو ببرم تعمیرگاه کار دارم و تو د...
21 فروردين 1393

نوروز و روزی نو

دختر نازنینم بالاخره روزهارو پشت سر گذاشتیم و وارد سال جدید شدیم. نوروز ما امسال واقعا نوروز بود چون با وجود تو همه چیزمون حسابی تغییر کرده بود و روزها و لحظه هامون نو تر و قشنگ تر شدند. دخترم میگن دعای خیر مادر بهترین دعا برای هر کسیه. لحظه تحویل سال بهترین دعاهارو واست کردم عزیز دل مامان. ازخدا خواستم لحظه لحظه زندگیت تنت سالم باشه و سرحال و شاداب مثل گلها باشی.از خدا خواستم روی خوش زندگیو بهت نشون بده و نذاره تن نازک و لطیفت زخمی دست روزگار و آدم هاش بشه. نذاره سیلی دست روزگار صورت مثل برفتو سرخ و کبود کنه . نذاره طعنه های نیش دار زمونه روح لطیف و مهربونتو آزرده کته. برات آسایش و آرامش و خوشبختی خواستم از تول...
21 فروردين 1393

اولین ماهگرد

سلام سلام دخمل کوشولوی مامان پیشاپیش عیدت مبارک مامان جون من و بابایی چند روز پیش واسه دخترم ماهی خریدیم.سه تا ماهی قرمز خوشگل یک  قرمز کوچولو یعنی عسلی اون یکی قرمزم مامانی و یه قرمز مشکیم بابایی . راستی دختری این بیست و دوم اولین ماهگردت بود مامان جون پس اولین ماهگردتم مبارک دخترم دخترم اولین ماهگردو مسافرتت باهم شد .خیلی اتفاقیا پنج شنبه من و تو و باباجون و خاله جون واسه خرید عید رفتیم مشهد البته می خواستیم تورو بذاریم پیش مامان جون ولی چون این چند وقته همش دلدردی گفتیم شیر خشک ندیم بهت چون یکم سنگینه واست و به همین دلیل بردیمت با خودمون.آره دختری به همین بهانه اولین مسافرتتو رفتی پابوس امام رض...
24 اسفند 1392

رویای مادرانه

فرشته کوچکم ؛ عسل دستت را اینگونه به دور انگشت پدر حلقه می کنی و من پر از احساسات خوب می شوم برایت ، برایش ، برای خودم برای همه این روزها و ثانیه های مملوء از عشقمان پر از احساسات خوب می شوم و فکر می کنم و می روم به عالم رویا پیش بینی می کنم روزهای خوب آینده ات را اینکه تو همچنان خوبی و پاک ، مهربان و نیک سرشت آن روزهایی را که بزرگ شده ای عجب لحظات شکوهمندی تو را نگاه می کنم و مست می شوم روزی را می بینم که همدم شده ای ، یار و غمخوار مادر شده ای دوش به دوش کنارم راه می روی دختر دردانه بابا شده ای روزی را می بینم که تحصیلاتت را به پایان رسانده ای و من...
19 اسفند 1392

لذت زندگی

دیگر هیچ گاه چنین روزی را با فرزندانتان نخواهید داشت فردا کمی پیرتر خواهند بود امروز یک هدیه است ، نفس بکشید و توجه کنید آنها را ببویید و نوازش کنید به چهره و پاهای کوچکشان بنگرید و دقت کنید از دلربایی های کودکانه شان لذت ببرید امروز لذت ببر مادر پیش از اینکه متوجه شوی تمام خواهد شد   ...
19 اسفند 1392