رویای مادرانه
فرشته کوچکم ؛ عسل
دستت را اینگونه به دور انگشت پدر حلقه می کنی و من پر از احساسات خوب می شوم
برایت ، برایش ، برای خودم
برای همه این روزها و ثانیه های مملوء از عشقمان
پر از احساسات خوب می شوم و فکر می کنم و می روم به عالم رویا
پیش بینی می کنم روزهای خوب آینده ات را
اینکه تو همچنان خوبی و پاک ، مهربان و نیک سرشت
آن روزهایی را که بزرگ شده ای
عجب لحظات شکوهمندی
تو را نگاه می کنم و مست می شوم
روزی را می بینم که همدم شده ای ، یار و غمخوار مادر شده ای
دوش به دوش کنارم راه می روی
دختر دردانه بابا شده ای
روزی را می بینم که تحصیلاتت را به پایان رسانده ای و من و پدرت برای جشن پایانی آن آمده ایم
روزی را می بینم که سندی امضاء می کنی ، سند پیمانی ابدی با یک پاک دیگر چون خودت
آخ که قلبم می تپد از این همه فکرهای خوب
و همین دست پدرت هست که همچنان پشت توست مثل یک کوه
نگران نباش مادر ...... همیشه هست برایت ، برو خیالت راحت
می دانی ؟! روزی را می بینم که تو موفقی در هر آنچه که خودت انتخاب کرده ای
همین برایم بس است جان مادر
همین که بیایم و بنشینم روی صندلی و موفقیتت را ببینم
تو ان بالا باشی و ما برایت دست بزنیم و من بمیرم از خوشحالی
عجب فکرهای خوبی ، کاش برآورده شوند جانکم
و من ببینم روزی را که قدت از من بلندتر شده و من برای دیدنت بالا را نگاه می کنم و روی ماهت را می بوسم فرشته کوچکم ؛ که مرا به آنچه خواست رساندی.
خدایا ممنون که مادرم کردی