درست زمانی که بین همه اگرها و باید ها و چون و چرا ها مصمم می شوی بنشینی بر سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی , آن زمان است که خداوند نعمتش را ؛ منتش را بر سرت تمام می کند و نام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت می کند. قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام می شود ؛ یکی می آید و تو به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وام مادرانه می گیری... به همین تسهیل بی بدیل خودت را به میل خودت از دفتر اولویت ها داوطلبانه خط می زنی و یک نفر را مادرانگی می کنی تا انتهای زندگی درست مثل مادرت... یادم بماند که همه اینها خستگی دارد ... نگرانی دارد ... از خود گذشتگی دارد ... همه این حذف خودها!!! سخت است گاهی هم د...