دهمین ماه با هم بودنمان مبارک
گل دختری ماهگیت مبااااارک
نازکم یک ماه دیگه هم گذشت و رقم ماه های تولدت به ده رسید. روز به روز فضای خانه را با شیطنت ها و خنده هایت گرم تر می کنی.در حال انجام هر کاری که باشیم به نحوی حواسمونو به خودت جلب می کنی.
5 آذر ماه بود که برای اولین بار شروع به چهار دست و پا کردن کری و بدون ترس دست های کوچولوتو برداشتیو چهاردست و پا کردی.از همون روز از هرجایی می گیریو بلند می شی اولا خیلی برات سخت بود ولی الان اصلا نمی شه نشوندت جاییو حسابی خطرناک شدی.تمام روز باید دنبالت باشم که مبادا خدای نکرده بیفتی و دردت بگیره.بعضی وقتها جاهایی می ری که گیر می کنیو گریه ات در میاد یا از چیزهایی می گیری که تکون می خورن و میفتی که می گیرمت مثل روروئک.صبح ها که از خواب بیدار می شی اینقدر از سر و کله من بالا می ریو و موهامو می کشی تا بغلت کنم و شروع کنی به بازی کردن.
وقت هایی که داخل اتاقتی از تختت می گیریو بلند می شیو تا جایی که دستت می رسه اسباب بازی هاتو بهم می ریزیو می اندازیشون پایین و بعد نگاه می کنی که مطمئن باشی اون پایین هست یا نه.
آخرین بافتنی ها ت اون زمانی که تو شکم مامان بودی بود یادش بخیر من لباس می بافتم و مامان جون عروسک.امسال همت کردم و برات یک کت و کلاه و شلوار پیش بندی بافتم که خیلیم بهت میاد.دوست داشتم برای شب یلدا هم برات یک ست هندوانه ای ببافم اما مریض شدی و تمام برنامه های مامانی بهم ریخت و انشالله برای سال بعد برات می بافم. اینم مانکن من با لباس های مامان باف...
دوشنبه هفته پیش اسهال استفراغ شده بودیو حالت خیلی بد بود و لب به هیچی نمی زدی نه آب نه شیر نه غذا.دکتر گفت علائم عفونت روده داریو حالت خیلی بد بود و بی حال بی حال بودی.تازه یکم جون گرفته بودی که با این مریضی بدتر لاغر شدی.از روز بعد دیگه تب نکردی و بالا نیاوردی ولی میلی به غذا خوردن هم نداشتی و فقط و فقط شیرخشک می خوردی و اونم بعضی وقت ها با کلی فیلم در آوردن.هنوزم میلت به غذا نمی کشه اما امروز خدارو شکر یک وعده سوپتو کامل خوردی و یکم امیدوارم کردی.
این روزها آخرین روزهای پاییزیو سپری می کنیم و دیگه کم کم وقتشه جوجه هامونو بشماریم و بریم تو سرمای زمستون. چقدر زود روزها سپری شدن و به ماه تولدت داریم کم کم نزدیک می شیم.وااای باورم نمی شه که تا چند وقت دیبگه یک ساله می شیو باید سالروز باهم بودنمونو جشن بگیریم.
مامااااان غذاااا.....من غذا می خوام یالاااا
این مامانم چهجوری با این بهم غذا میده؟؟؟!!!
مهندس مامان در حال نظارت بابا برای نصب درست ویندوز
وقتایی که عسل محو تبلیغاته مخصوصا تبلیغات شبکه های جم
اینم از مهمونی رفتن واین شکلی خونه صاحبجانه رو با شیرینی خوردن کثیف کردن
مامان فدای شکلک درآوردنات
عاشق این نگاه معصومتم
خوب جای بابارو گرفتمااا
نفسی نفسسسسسس....