احساس زیبا
در آغوشت که می گیرم
آنقدر آرام می شوم که فراموش می کنم باید نفس بکشم
وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست
و هدیه من به تو قلب عاشقی است که فقط برای تو می تپد
به دنیا آمدی و دنیای من شدی
در عجبم چگونه این چنین عاشق موجودی شده ام که هنوز حتی اسمم را هم نمی گوید
چگونه در هر نفسش زندگی می کنم در حالیکه با نفس های من زندگی گرفت
چطور به او وابسته گردیدم در حالیکه زمانی تنها با رگ باریکی به من و زندگی وابسته بود
مادرانگی را هر روز با دخترک زیبایم آغاز می کنم و هر روز این احساس زیبا با من رشد می کند
زیبای کوچکم آنقدر خالص است که هر بار صدایش می زنم بند بند وجودم به لرزه می افتد و اشک شوق بر روی گونه هایم سرازیر می شود
چه افتاریست مادر این فرشته بودن
آن لحظه که صورتش را می بوسم بهترین پاسخ عاشقانه را می گیرم به خصوص زمانی که با لبخندهای شیرینش عشق و محبتش را در من به اوج می رساند
دیگر مرا خیالی نیست
دخترکم! هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی آمیخته با ترس لمس می کنم
نمی خواهم آرزو کنم ای کاش به اندازه آغوشم می ماندی
چرا که من با هر تار موی تو که رشد می کند اوج می گیرم
لذت دیدن قد برافراشتن تو به تنگ شدن آغوشم می ارزد
آری ، چه افتخاریست مادر این فرشته بودن