زمان پیری
فرزندم!
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی
اگر هنگام غذا خوردن لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم ، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است ؛ صبور باش و درکم کن.
به یاد بیاور وقتی کوچک بودی مجبور می شدم روزی چندبار لباسهایت را عوض کنم .
برای سرگرمی با خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم.
وقتی نمی خواهم به حمام بروم ، مرا سرزنش نکن.
وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروزی سوالاتی می کنم ، با تمسخر به من نننگر.
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمی کند ، فرصت بده و عصبانی نشو.
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند ، دستانت را به من بده.....همانگونه که اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی.
زمانی که می گویم می خواهم بمیرم ، دیگر عصبانی نشو.....روزی خود تو خواهی فهمید.
از اینکه در کنارت و مزاحمت هستم ، خسته و عصبانی نشو؛یاریم کن همانگونه که یاریت کردم .
کمک کن با شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.
عزیزترینم!
بدون هیچ منتی تو را تر و خشک خواهم کرد و همواره دعا می کنم روزهای پیری و ناتوانی ات ، آن زمان که دیگر مادری نیست که به تو خدمت کند ؛ دیگران به تو محبت کنند.
آری این رسم روزگاریست که به آن وارد شده ای که بی دعای مادر تنها خواهی ماند.