عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

این روزهای باتو بودن

1394/6/9 8:29
نویسنده : مامانى عسل
561 بازدید
اشتراک گذاری

نازنین مامان بعد از چندماه تاخیر بالاخره اومدم تا واست بگم البته عذرم موجهه.فرشته کوچک من اگر بخوام روز به روز این چندوقتو برات بگم باید ساعت ها بشینم و بنویسم برات و تاجایی که امکانش باشه همه چیو خلاصه می کنم. قندیلکم با چند  روز تاخیر هجده ماهگیت مبارک نفسم . خدارو هزاران بار شکر می کنم به خاطر داشتنت .

دخترکم حالا هشت تا مروارید سفید و براق ( دندان های پیش مرکزی بالا و پایین و آسیاب دوم دو طرف بالا و پایین) داری که به سختی در آوردی مخصوصا دوتا از دندونات به تب و اسهال دو روزه انداختت اما خداروشکر الان حالت خیلی خوبه .واکسین هجده ماهگی هم یکی از اون واکسن های سخت و دردناک بود الهی بمیرم برات که تا دو سه روز نمی تونستی پاتو تکون بدی و اصلا راه نمی رفتی مخصوصا روز اول که تو تب می سوختی و بی حال مدام دراز کشیده بودی.خداروشکر فعلا تا شش سالگی از درد و سختی واکسن در امانی.چک آپت هم خوب بودو روی همون سیر صعودی قبلی بالا می ره و وزنت 9400 گرم و قدت 79 سانتیمتر و دور سرت هم 48 سانتیمتر بود.

از شلوغیات بگم که بعضی وقتا انرژیم در برابر شیطنت های تو کم میاد.  بیرون ریختن کابینت ها و کمد ها و کشوها و جاکفشی واسباب بازی هات کم بود که حالا از روی مبل ها و میزها پایین نمیای و اون بالا هم نمی شه چیزیو دور از دسترست گذاشت.هنوزمکه هنوزه از آب بازی و حموم سیر نمیشی و انقدر آبو دوست داری که هرکس حموم باشه پشت در حموم بست می شینی و گریه می کنیو می زنی به در تا باخودت ببرنت حموم.بیرون از شهر و تفریح هم که می ریم هرجا آب و رودخونه و دریا باشه یک قدم هم ازش دور نمیشی.متنفری از این که در اتاق و حموم دستشویی ، یخچال و کابینت هارو روت ببندن.یک ماهی می شه که خونمونو عوض کردیم و به خونه جدیدمون اومدیم، یه خونه حیاط دار.از صبح تاشب در حال رفت و آمد به تو حیاط و خونه ای . وقت های حیاط شستن پا به پای من نثلا حیاطو می شویی و آب بازی می کنی.توی این شلوغی های اسبابکشی با شیطنت ها و شلوغی کردنات به اندازه خودت کمک دست بودی.چند باری هم موهای خوشگلتو کوتاه کردیم چون به هیچ عنوان کش و پنسی روی سرت نمی موند و موهات می رفت توی چشمات.

یکی از روزهای ماه رمضان که همه خونه پدر بزرگ پدری مامان دعوت بودیم تمام بچه ها و نوه ها و نتیجه ها بودند که تعدادمون خیلی زیاد بود و نزدیک به هشتاد نفر می شدیم.ازبین نتیجه ها فقط تو و آنیتا جون دختر بودین و بقیه همه پسر بودن و مدام پسرا دورتو می چرخیدن و بازی می کردن و منم خندم می گرفت از اینکه انقدر هواتو داشتن و دوست داشتن .

ماه رمضون برای عمل خاله جون پنج شش روزی مشهد بودیم و حسابی گشتی و کیف کردی و تعطیلات عید فطر هم به همراه مامانجونینا ومادربزرگ و پدربزرگ مامان و دایی ها و پسرعمه مامان یک هفته ده روزی شمال بودیم که هوا عالی بود و چند روزی هم بارندگی شدید بود و دریا حسابی کثیف و طوفانی بود و اما عسل خانم به اندازه خودش آب بازی کرد و مدارکش هم موجوده.زیباترینم خواهان دیدن لبخند هر روزتم و بهترین هارو از خدا برات می خوام،عاشقانه دوستت دارم.

عکس های مشهد

این دختره هنوزم دستمال کاغذی خوردنو ترک نکرده

عسل جون و عیادت خاله جون

عکس های شمال

جاده هراز

عسل گلی تو حیاط خونه مشغول بازی

عسل و شیطنت هاش

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان بهی
11 شهریور 94 12:43
کجا بودی خاله این چند وقته دلمون واستون تنگ شده بود