پانزده ماهگی و اتفاقات اخیر
چراغ خونمون سلام بعد از چند هفته بالاخره اومدم تا سری به اینجا بزنم و واست بنویسم.
جونم واست بگه تعطیلات روز پدر به همراه مامانجونینا شمال بودیم.یک روز تو آشپزخانه مشغول کار بودیم که دستتو از کابینت ها برداشتی و به سمت مامان رفتی بعدم های کوچولوتو برداشتی و به سمتم اومدی و اشک شوق از چشمام سرازیر شد و هممونو حسابی خوشحال کردی.بابایی هم برای اینکه گل دختریمون راه بیفته واکر یا همون به قول قدیمیا خرک ساخت البته به شکل امروزیش و اسباب بازی هاتم داخلش می زاریم و شماهم میریو خرکو برمیداریو تو خونه راه میفتی و بعد هم سرگرم بازی با اسباب بازیهات میشی.مامان جونینا هم به مناسبت اولین قدم هات یک جفت کفش تابستونی واست خریدن.راستی دخترم با کلی تاخیر پانزده ماهگیت مبارک .دو روز قبل از پانزده ماهگیت سومین دندان (دندان پیشین مرکزی جلو بالا) با یک هفته اذیت کردن بالاخره خودنمایی کرد و چهارمین مرواریدت هم در حال بیرون اومدنه و لثه هات ورم کرده.این روزها خاله جون دیگه کامل راه انداختت و خودت مدام دستتو برمیداریو تا بهت میگیم پاپاا شروع می کنی به رراه رفتن بدون کمک از جایی فقط نمی تونی خودت از زمین بلند شی و بعد از کلی تلاش گریه می کنی.چک آپ پانزده ماهگیت هم خوب بود وزنت 9 کیلوگرم دورسرت 48 و قدت 77 سانتیمتر بود.این روزها دیگه نمیشه تورو جایی نشوند و از همه جا بالا می ری و کارهای خطرناک می کنی.در کابینت هارو باز می کنیو با سرعت تمام به ظرفها دست می اندازیو می ریزیشون .یک روز خونه مامانجونینا شیشه نمکو از کابینت انداختی رو زمین و شکستیش و یک روز هم از تو کابینت های خودمون فنجون چای و انداختی و شکستی.چند وقت پیش برات دوتا جوجه خریدیم و باباجونی هم برای جوجه هات یک قفس خوشگل درست کرد و کارت در اومده هر روز در تراس بازه و دختر ددری مشغول رفت و آمده و مدام به جوجوهاش سر می زنه.البته جرات نمی کنیم جوجه هارو بدیم دستت اونقدر فشارشون میدی که درجا می کشیشون.دختر قشنگم من و بابایی صمیمانه دوست داریم و برات بهترین هارو آرزو داریم.
دخترک گل به سرم
کفش تابستونی های گل دختری هدیه مامانجون(مامان)
فرشته پر ناز و ادای مامان
عسل جونی و علاقه شدید به گرفتن زنجیرها و بازی کردن با اونها
نجار کوچولوی مامان در حال نظارت به کار باباجونی برای ساخت خرک
موش موشی عشق عینک زدن
جوجه کوچولو و جوجه رنگی هاش
کوچولوی گرسنه از خواب بیدار شده و له له میزنه برای خوردن پیراشکی ها
حالا دیگه مربای هویج مامان جونم عسلی و خوشمزه شده....!!!
ای بابا هی من میگم بدین به من این باقالی هارو من پاک کنم....نمی زارین دیگه...!
نقشه کش ماهر مامان....!!!
عسل جونی و طبق معمول خرابکاری
این هم تولد علی جون که دریک ثانیه تمام لباس های وروجک با کیک یکی شده بود!!!