تعطیلات عید فطر و عروسی
دختر گلم روز عید فطر به خونه دوتا باباجونا رفتیم و عیدو بهشون تبریک گفتیم.ظهر همون روز خاله مامان و مامانجونینا اومدن خونمون و دختر گلم هم از مهمونامون خوب پذیرایی کرد و با خنده ها و بازیهاش دل همه رو برد و اونقده تو روروئک بازی کرد که وقتی سرشو رو بالشش گذاشت مثل دخترای خوب خودش لالا کرد.
روز بعد از عید فطر خاله ها و دایی های بابا از تهران و مشهد اومده بودند و خونه مادربزرگ بابا نهار دعوت بودیم و دختر گلم هم طبق معمول همیشه و همه جا دست به دست می چرخید و همه رو سرگرم خودش کرده بود و سعی و تلاش همه برای خندوندن دختری بود.اما عسلی ماتش برده بود و یا سرش پایین بود و یا ساکت به همه نگاه می کرد و بالاخره بعد از سعی و تلاش فراوونشون دایی بابا خنده رو روی لبای دختری نشوند.
همون شب طبق معمول همیشه به اتفاق گروه پایه و همیشگی خودمون رفتیم بیرون و هوا عالی عالی و بسیار خنک بود اما برای عسلکم سرد بودو این لباسهارو که تنت کردم فقط مثل نی نی ها شدی.چشمت همش دنبال فرمان ماشین و رانندگی باباییه.
بله برفی خانم این روزهای ما به گشت و گذار و مهمونی خونه مامانجونا و دایی بابا و .. گذشت.جمعه هفته گذشته عروسی پسر عمه بابا بود و از اونجایی که دختر گلم شب زود می خوابه فکرم همش درگیر تو بود آخه مامانجونینا هم دعوت بودند و بالاخره تصمیم بر این شد که اگر از سر و صدا نخوابیدی و اذیت شدی تورو بخوابونمت و ببرمت خونه مامانجونینا پیش خاله جون.
اون روز دخترخاله و دختردایی مامان و خاله جون خونمون بودند و به کمک همدیگه دخملیو واسه مهمونی آماده کردیم و چون دستاتو دهنت می کردی فقط ناخن های کوچولوی پاپاهای سفیدتو لاک قرمز زدیم و حسابی خوردنی شده بودی .قربونت بشه مامان که از وقتی سوار ماشین شدیم بریم عروسی مثل فرشته ها ناز خوابیده بودی و رو نمی دادی چشای قشنگتو کسی ببینه .عزیز دل مامان بالاخره نیم ساعتی یدار شد و یک خودی به مهمونا نشون دادو همه قربون صدقش رفتند. چون خوابت میومدگریه می کردی و انگاری بو برده بودی وقت شامه و .....باز هم غذای سرد... اما عشق مامان دختر خوبی بودیو اصلا اذیت نکردیو یکسره خوابیده بودی ماه من.