عسل عشق ماعسل عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

عسل ؛ دنیای مامان

برای مادر عزیزم....روزت مبارک...!

مادرم... شاید تمام لحظه های مرا به چشم هایت پیوند زده اند...! که هر نگاهت عمری از من می گیرد... چشم هایت را دوست دارم بی دغدغه پریشانی این چشم های ژرف عاشق را... تو ملموس ترین تصویر آفرینش منی... مادرم... من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم... زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من... عاشقانه دوستت دارم و دستهایت را می بوسم...روزت مبارک ...
21 فروردين 1394

لذت شیرین مادرانگی

وقتی به خودت میای و می بینی یه ساعته به جای ترانه مورد علاقت داری آهنگ باب اسفنجیو زمزمه می کنی....یعنی مادر شدی! وقتی سهم تو از شوری سر سفره فقط هویج می شه ....یعنی مادر شدی! وقتی شجاع می شی و با دمپایی تو سر سوسکه می زنی و بهش می گی دیدی ترس نداشت؟....یعنی مادر شدی! وقتی خوابت میاد ولی بیدار می شینی تا کودک تب دارت خدای نکرده تشنج نکنه ....یعنی مادر شدی! وهزار و یک وقتی های دیگر... آره مادر بودن یعنی بوسیدن سر انگشتای کوچولو ی دخترکم مادر بودن یعنی بوییدن عطر خوش زیر گلوش وقتی مثل یه فرشته خوابیده مادر بودن یعنی زمان های شگفت انگیز شیر خوردنش مادر بودن یعنی خندیدن های بی دلیلش مادر بودن یعنی چهار دست و پا کردنش ب...
21 فروردين 1394

نوروز 94 شمال

گل گلدونم سلام به روی ماهت .اومدم تا برات از ایام عید برات بگم.فرشته کوچولوی من عصر روز بیست و هشتم به همراه باباجونینا و مادربزرگ و پدربزرگ و دایی مامان به سمت شمال راه افتادیم تا عیدو تو دیلایی که باباجونینا خریده بودند بگذرونیم.کاملا صندلی پشتو برات آماده کرده بودیم تا وقتی کسی هم کنارت نبود راحت بخوابی و بازی کنی و اذیت نشی .از این به بعد هرجا که بریم صندلی عقب در اختیار شماست تا کاملا از سفرت لذت ببری و راحت باشی.تو راه رفت که بیشترش خواب بودی چون شب بود.لحظه تحویل سال همه اونجا دور هم بودیم و شماهم همون لحظه بیدار بودی و مطمئنم تو دلت کلی دعاهای خوب خوب برامون کردی.این مدت یه جورایی مشغول رسیدگی به کارهای جانبی ویلا بودیم تا حسابی مرت...
21 فروردين 1394

نوروز1394 مبارک

عسلم  دخترم از خواب برخیز        شکرخندی بزن شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ناز                   بهار آمد تو هم با او بیامیز ***************************** عسلم دخترم آغوش واکن          که از هر گوشه گل آغوش واکرد زمستان ملال انگیز بگذشت            بهاران خنده بر لب آشنا کرد **************************** عسلم دخترم صحرا هیاهوست      چمن زیر پر و بال پرستوست کبود آسمان همرنگ دریاست         کبود چشم تو زیباتر از اوست ***************************** عسلم...
16 فروردين 1394

دل تکونی و روزهای آخر سال

دختر دردونه مامان. تمام این حرفها و پستهارو قبل عید آمادهه کرده بودم باید اون موقع برات می گذاشتم اما انقدر سرم شلوغ بود که فرصت نشد به موقع برات پست بذارم. دخترم.... داره بهار میاد...دل تکونی از خونه تکونی واجب تره دلتو بتکون...از حرفها...از بغضا...از آدما... دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال یادش دلتو به درد آورد.... از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود... از نفهمیدن اونایی که همیشه فهمیدیشون... دلتو بتکون از کوتاهیهای خودت... اگه با یه"ببخشید!من مقصر بودم"یکی رو آروم میکنی...آرومش کن.... دلتو بتکون... یه نفس عمیق بکش....سلام بده به بهار به اتفاقای خوب... من دلمو تکوندم....تو هم بت...
16 فروردين 1394

آتلیه یک سالگی

دختر خوش خنده مامان دو هفته بعد از تولدت با باباجون و خاله جون دختر گلمونو بردیم آتلیه . قبل از اینکه پروژکتورهارو روشن کنن من مشغول آماده کردن لباسهات بودم و بابایی هم برای اینکه به محیط عادت کنی گذاشتت کنار دکور ها و با هات بازی می کرد و ازت چندتای عکس گرفت شما هم خیلی خوشحال بودی و می خندیدی. به محض اینکه لباسهاتو تنت کردم و پروژکتورها روشن شد مات و مبهوت فقط حواست به نورها بود و چند نفری هرچی تلاش کردیم نتونستیم خنده روی لبات بیاریم.البته به گفته آقای عکاس همین که گریه نمی کردی خیلی خوب بود. خلاصه بعد از چند دست لباس عوض کردن و چند مدل عکس عسل خانم هنوز هم خنده روی لباش نیومده بود و دیگه حسابی کلافه شده بود و شروع کرده به گریه.ماهم دیگه ...
15 فروردين 1394

اولین آرایشگاه

قندیلک مامان ببخش که خیلی دیر اومدم تا برات بنویسم.دو سه روز قبل از عید تو یه روز قشنگ بارونی بامامان و خاله جون رفتیم آرایشگاه دخترعمه مامان (میناجون) تا موهای خوشگلتو کوتاه و مرتب کنیم. اولش که خوب بودی و می خندیدی به محض اینکه قیچی به موهات خورد شروع کردی به تکون خوردن و گریه کردن .آخراش جوری شده بود که دیگه به هیچ وجه نمی شد روی صندلی نگهت داشت و از مجبوری مینا جون تو بغلم در حال راه رفتن موهاتو کوتاه کرد.به هر شکلی که بود بالاخره موهاتو کوتاه کردیم و تلاشمون موفقیت آمیز بود و در نهایت گل بودی گل تر شدی. عسلی نگو یه دسته گللللللللل ...
15 فروردين 1394

عسل گلی سیزدهمین ماهگردت مبارک

تربچه من یک ماه دیگر هم گذشت و یک ماه بزرگتر شدی و به همین نسبت شیطنت هات هم بیشتر شده.       از شیطنت هات برات بگم عزیز دلم. این روز ها از هر جایی بابا می ریو خطرناکتر شدی و نگرانی های من هم روز به روز بیشتر. تازگیا از هر جایی بالا می ری. از تخت ما و ماشینت بالا می ری و موقع برگشت خدا می دونه اگر کسی پیشت نباشه چکار می کنی. وقتی میری داخل اتاقت تا جایی که بتونی اسباب بازی هایتو بهم ریزی و می ری روی عروسک هات تا دستت به اسباب بازی های عقب تر برسه و صحنه ای که هر روز مامان باهاش مواجه می شه عاشق طرز قورباغه ای نشستنتم مخصوصا وقتایی که شیشتو هم دست...
25 اسفند 1393